Part 27

137 10 4
                                    

طعم لباش خیلی خاص بودن...
شکلات داغ تلخ نعنایی با اسانس سیگار لایت...با کلی نیکوتین اضافه. به شدت وسوسه کننده و اعتیاد آور...
این چند ثانیه اصلا نتونستم به اینا فکر کنم چون انگار هیچ روحی تو بدنم نبود
سرم سبک شده بود و کاملا بی حس شده بودم و فقط حس عشق بود که کل وجودمو فرا گرفته بود!
صدای دست و جیغ مردم باعث شد به خودم بیام ولی هنوز نمیتونستم خودمو جمع و جور کنم...یه شوک خیلی خیلی بزرگ بهم وارد شده بود

زین لباشو جدا کرد و بهم نگاه کرد ولی من فقط به یه نقطه خیره شده بودم و حتی پلک هم نمیزدم

"آنا؟..." به آرومی صدام کرد ولی من نمیشنیدم و یه سوت محکم تو گوشم بود
زین فهمید چه طور تو شوکم و دستمو گرفت و بردم بیرون. از در پشتی رفتیم توی یه جای باغ مانند.

"آنا تو چت شد؟؟؟خوبی؟ نکنه ناراحت شدی؟" زین با نگرانی پرسید و دستمو که یخ بود گرفت.

"فشارت خیلی پایینه. میخوای بریم دکتر؟"
سرمو تکون دادم. سعی کردم حرف بزنم با کلی زحمت

"من خوبم...چیزیم نیست..." نفس نفس میزدم و عرق کرده بودم.

"تو شوکی میدونم...منو ببخش نباید اینقدر همه چیزو سریع میگفتم"
با این حرفش انگار یه سطل آب داغ ریخت رو سرم. بهش نگاه کردم و بلند شدم.

دستاشو محکم گرفتم و بهش نزدیک شدم.

"زین...بگو که این یه خواب نیست. بگو که این حقیقته. اون جمله ای که گفتی...دوباره تکرارش کن!!!خواهش میکنم از جلوم محو نشو! خواهش میکنم امشب بیشتر بمون تو خوابم! ساعتو خاموش کردم پرده هارو کشیدم که بمونی! زین نرو خواهش میکنم یه چیزی بگو..." با وحشت دستاشو تکون میدادم. قطره های اشک از چشمم گوله گوله میریختن. بدون هیچ اضافی و بد بینی و فکر بیخود پریدم تو بغلش و محکم فشارش دادم.
اگه اینم از همون خواباست بذار ازش استفاده کنم،حیفه که مثل اون خوابای دیگه بدون اینکه بهش دست بزنم از جلوم محو شه، اوه نمیخوام بیدار شم. اگه بیدار شم تا یه ماه دیوانه میشم و شبا بی خوابی میکشم...

"شششش آنا آروم باش! تو الان هیچیت نیست فقط شوک شدی یه لحظه آروم باش و بهم گوش کن"اینو گفت و صورتمو تو دستاش قاب کرد.

"بگو...میشنوم..."
سعی کردم نرمال باشم ولی مگه میشد؟
زین یه نفس عمیق کشید و شروع کرد.

"بهتره از اول بگم. روزی که تورو توی کافه دیدم. اون روز فقط محو استعداد و هنرمندیت شدم. یه کم که دقت کردم استایل خاص و جالبی که داشتی رو هم دیدم. برای همین از دوستت آدرس آژانس رو گرفتم و اومدم که ببینمت و این کارو هم کردم. ولی باید اعتراف کنم که همون روز بود که داشتم نسبت بهت یه حسی پیدا کردم که رفته رفته بیشتر میشد..."
اینارو میگفت و باعث میشد اون شوک لعنتی برگرده.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now