part 20

172 15 6
                                    


موهامو ریختم جلوم و برگشتم سمتش.
"چیزه میگم...تلفن داشت زنگ می خورد ولی قطع شد"
زین که معلوم بود دستپاچه شده گفت. بعد بحث و عوض کرد و پرسید

"الان میخوای آهنگای آلبومت رو انتخاب کنی؟" اینو گفت و سرمو تکون دادم.
اون بهم گفت که با ند همش رو خونده و خیلی خوشش اومد. پس حتما فهمیده چندتاشون رو برا خودش نوشتم. چون خیلی ضایع خصوصیاتش رو خصوصا تو آهنگا گفته بودم.
یه نگاه به آهنگایی که ند علامت زده بود انداختم. دوتاشون رو که خیلی دوس داشتم و یکیش که واسه رقص بود رو انتخاب نکرده بود.

"ولی من از این دوتا هم خوشم میومد"اینو با ناراحتی گفتم و دستمو گذاشتم زیر چونم .

"به انتخابای اون زیاد فکر نکن اونایی که خودت دوست داری رو بزار مثلا این یکی"

"این رو خیلی دوست ندارم آخه به نظرم مسخره میاد اینو وقتی با دوستام سر شرط بندی دعوام شد نوشتم!"

"شوخی می کنی...ولی خیلی جالب شده با همین حال" اینو گفت و خندید

"راستی اون آهنگت که در مورد سلف هارم بود با broken...واقعا اشکم دراومد وقتی خوندمشون" با صدای آروم گفت

"در مورد خودت بود؟..." اون پرسید. سرمو تکون دادم و به زمین خیره شدم زیاد دوست نداشتم واقعیتا رو بهش بگم که بخواد بهم ترحم کنه اما یه جورایی احساس کردم اگه بهش بگم ممکنه وجه مشترکای بیشتری پیدا کنیم

"از افسردگی نوجوونیم سالگی شروع شد. از اولین ترانه هاییه که نوشتم..."

"من متاسفم...ولی خیلی با احساسه" اون گفت ولی بعد بحث رو عوض کرد "میشه واسم آب بیاری لطفا؟"

"آره حتما اگه چیز دیگه ای خواستی هم بگو" اینو گفتم و رفتم تو آشپزخونه
اون داره کم کم همه چیز رو می فهمه اما نباید بدونه از کی عاشقش بودم اگه بفهمه هم باید انکار کنم. الان وقتش نیست که بدونه. ما تازه یه ماهه آشنا شدیم
برگشتم تو اتاق دیدم زین کنار کمد شیشه ایم که آلبوما و چیزای کیتیم داخلش بود وایساده
برای این که سوپرایز نشه در زدم و خیلی ریلکس برگشت
"بفرمایید البته شیرینیه ماشینم رو بعدا میدم!" اینو گفتم و اون خندید و لیوان آب رو ازم گرفت

"الان دارم درک می کنم چرا همیشه با افتخار میگی بزرگ ترین کیتی کت جهانی. البته آلبومای منم داری که..."
اینو گفت و شرورانه بهم نگاه کرد و لبخند زد

"الان مشکل خاصیه؟ خوشم اومد خریدم به فروش خودتم اضافه شد تازه"
لبخند زد. گوشیش زنگ خورد و بهم گفت یه لحظه صبر کنم.
"صفاس خواهر کوچیکمه"
اینو گفت و دکمه رو زد.
-سلام گربه ی شیطونه زشت من!

دستمو گرفتم جلو دهنم که نخندم خیلی مکالمشون شنیدنی بود!
-
-ای بی تربیت. چه طوری خوبی؟مامان اینا کجان؟
-
-منم دلم برات تنگ شده. دیگه کسی نیس وقتی ازم عصبانیه بره مسواکمو بکنه تو توالت!

اینو که گفت دیگه نتونستم دووم بیارم و بلند زدم زیر خنده! زین بهم نگاه کرد و لبخند زد
-نه اون آنا س نمیشناسی.
-
-باشه...باشه میارمش هاهاها!

نمیشنیدم صفا چی میگه خیلی کنجکاو بودم.

-من باید برم عزیزم کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم. به بقیه هم سلام برسون یه بوس گنده بفرس!...نه یکی دیگه...باااای!

گوشی رو قطع کرد.
"خیلی شیطونه از وقتی بچه بود همش اذیتش می کردم اونم کم نمیذاشت. میخوای عکسشو ببینی؟"
اینو گفت و من لبخند زدم و سرمو تکون دادم.
یکی از عکسای خانوادگیش که همشون داخلش بودن رو نشونم داد و گفت مال هشت سال پیشه!
خیلی کوچیک بود. جوجه ی من قبل از این که درگیر این چیزا بشه...

"چه قدر کوچیک بودی! ولیحا و دنیا هم خیلی خوشگلن..." اونا همشون باهم بودن. همو دوست داشتن و یه خانواده واقعی. یه کم حسودیم شد چون اون هیچ وقت مثل من نابود نبود.

بعد سرمو انداختم پایین.
"کاشکی منم مثل تو خانواده داشتم"
آه کشیدم و گفتم.
"اما تو که داشتی خاطراتت رو می گفتی؟"
با تعجب گفت.
"آره ولی منظورم این بود که مثل شما با هم خوب بودن نه این که همشون جنگ و دعوا داشتن. این با اون قهر...اون با این دعوا... این خانواده نیست زین"

"ببین اونا شاید با هم مشکل داشتن ولی مطمئنم تورو خیلی دوست داشتن و به فکرت بودن..."

تا وقتی که برا خودش اتفاق نیفته نمیفهمه چی میگم. همیشه اینطوریه اون نمیدونه من هرروز با سر و صدای دعوا بیدار میشدم. وقتی هم ده یازده سالم بیشتر نبود هرروز کتک میخوردم
البته میدونم همش با یه مشت باج جبران شد. ولی قلبی که شکست دیگه درست نمیشه.

"اصلا اینطور نیست تو کل دنیا هیچکس به فکرم نیست هیچ کس دیگه ای رو ندارم که دوستم داشته باشه"
وقتی اینو گفتم بغض گلومو گرفته بود ولی طبق عادت همیشگیم سرمو گرفتم بالا و به زور خندیدم.

"نباید اینطوری فکر کنی. چون همچین چیزی ممکن نیست"
زین اینو گفت و چند ثانیه بهم نگاه کرد...

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now