part 6

374 30 2
                                    

#part 6 #ch2

خودش بود! چشمام درست میدیدن!
توهم نزدم...استایلش مثل همیشه همه رو محو خودش کرده بود راه رفتن و نگاه های مغرورانش...همه چیزایی که پنج ساله لعنتیه داره منو دیوونه می کنه.
سه تا دختر 14،15 ساله با کلی جیغ و داد رفتن طرفش میتونستم بشنوم چی میگن

"اوووه خدای من باورم نمیشه شمارو اینجا دیدم!"

"زین میشه باهامون عکس بگیری؟"

سه تاشون جمع شدن و چندتا عکس گرفتن اون دونفری که نمیدونم بادیگارد بودن یا دوستاش هم میرن اونور.

"آلبوم جدیدت حرف نداره راستی تورا کی شروع میشن ؟"

سنگینی نگاهش و طرز حرف زدنش لج منو در می اورد چه طور اینقد غرور داره ؟ شاید این چیزیه که بعضی وقتا باعث میشه ازش بدم بیاد.
ریمند اونارو به سمت نزدیک ترین میز به استیج هدایت می کنه.

قلبم داشت از شدت تند زدن منفجر میشد از حرکت افتاده بودم درست مثل یه محکوم که دارن به سمت دار میبرنش.
جیمز اومد جلو و گفت:

"میخوای کنسلش کنیم ؟یا رکسی به جات بیاد؟"

یه لحظه به خودم اومدم این اصلا فکرا خوبی نیست نباید بذارم این فرصت ازش دست بره شاید این تنها و آخرین شانس من باشه. فرار کردن راهش نیست.

"نه این کارو نکن قصد زودتر موزیک رو پخش کن,اتفاقا همون اولیه هم باشه "
دیگه چیزی نگفت.
به سختی سعی کردم خونسرد باشم

"اینقدر دستپاچه نشو تو تمام مدت آرزوت این بود که بهش برسی اگه قرار باشه با دیدنش خودتو ببازی چه طور ممکنه ؟
تو میتونی انجامش بدی همونطور که الگوی زندگیت کیتی تونست...
یادته اون چیکار کرد ؟ با وجود شنیدن خبری که شوهر بی لیاقت آشغالش ازش طلاق خواست رفت رو صحنه و به اجراش ادامه داد,طرفداراشو ناراحت نکرد! مثل اون باش, قوی و شکست ناپذیر...
فقط آرامشتو حفظ کن فک کن اتفاقی نیوفتاده و برات مهم نیست دستپاچه نشو, خودتو نباز, و آرامشتو حفظ کن."
چشمامو بستم و به خودم گفتم.

موزیک شروع شد, میخواستم با این آهنگ تمام حرفامو بهش بزنم سعی کردم با این روش احساسمو بهش منتقل کنم.
(آهنگ because of you از Kelly clarckson تو چنل گذاشتمش)
"I will not make
The same mistakes that you did
I will not let myself
Cause my heart so much misery
I will not breaThe way you did, you fell so hard"

همون ابتدا اشکام شروع کردن به ریختن اون اول داشت با همون دوستاش حرف میزد اما چند لحظه بعد برگشت و تماشام کرد و همونطور موند،قیافش عوض شد

مردمک چشماش گشاد شدن و به ندرت پلک میزد. انگار که خودش هم بدش نمیومد همونجا گریه کنه اما برای چی؟ اندازه من بدبختی کشیده؟ یا مشکلات منو تحمل کرده؟
یادم افتاد که بدتر از اونا سرش آوردن اون آدمای عوضی هیچی سخت تر از این نیست که بخوای با تظاهر کردن زندگی کنی همیشه فیلم بازی کنی و هیچ چیز دست خودت نباشه این یه جهنمه...
Because of you
I never stray too far from the sidewalk
Because of you
I learned to play on the safe side so I don't get hurt
Because of you
I find it hard to trust not only me, but everyone around me
Because of you I am afraid..."

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now