part 8

304 23 1
                                    


بلاخره عکسا تموم شدن. اصلا صبر نکردم برای پروژه ی بعدی. اونقدر عجله داشتم و هول بودم که به هیچی توجه نمیکردم. تمام ترسم در اون لحظه این بود که برگردم به اتاقم و زین اونجا نباشه. با عجله دویدم سمت در و با دستای سردم بازش کردم.
وقتی دیدم هنوز همونجاس یه نفس عمیق از راحتی کشیدم.

"ببخشید طول کشید. فکر کردم رفتی"

"نه واسه چی برم بیا بشین"

هنوز تو این فکر بودم که آدرس اینجا رو از کجا پیدا کرده و اصلا منو از کجا میشناسه؟

"زین بازم معذرت میخوام اگه بی ادبی می کنم اما خیلی کنجکاوم که بدونم آدرس اینجا رو از کی گرفتی."
با صدای آروم و خجالت زده می گم.

"همون شب میخواستم با خودت حرف بزنم اما وقتی برگشتم رفته بودی واسه همینم از یکی از پسرا پرسیدم ، همون خوشتیپه! ببینم اون دوست پسرت بود؟"

نکنه منظورش برنارد بود؟! وااای اگه اون آدرس رو داده باشه حاضرم هرکاری میگه انجام بدم!
عاشقتممم اگه بهش نمی گفت شاید هیچ وقت نمیتونستم عشق همیشگیم زین رو پیدا کنم و اونم بیخیال می شد!

"برنارد؟ اها نه یعنی...اون اصلا گیه."

محکم نفسشو داد بیرون و گفت "اوه که اینطور آخه دیدم خیلی صمیمی هستین و...بگذریم! اصلا فراموشش کن!"

همچنان تو شوک بودم یه لحظه احساس کردم خوشحال شد، انگار میخواست بگه "این شد یه خبر خوب"

اطرافشو نگاه کرد و بعد روشو کرد سمتم:
"میگم نظرت چیه بریم یه جای دیگه صحبت کنیم؟ بریم بیرون؟"

"آره فکر خوبیه الانم دیگه باید تعطیل کنن"

بلند شدم و گفتم:

"حالا اگه اجازه بدی میخوام لباس عوض کنم"

منظورمو گرفت و رفت پشت در وایساد. باید زودتر کارمو انجام بدم تا دخترا ندیدنش. در عرض سه ثانیه بیکینیمو درواردم و یه تاپ بندی که با شلوار جین پوشیدم و بهش گفتم بیاد داخل.

"میتونیم بریم"
در حالی که کیفمو برداشتم گفتم.

"باشه بریم"

چند دقیقه سکوت کرد ، داشتم تو آینه خودمو درست می کردم که دیدم داره میاد سمتم. همونجا میخکوب شدم
درست پشت سرم بود!

"راستی باید بگم من از تتو هات خیلی خوشم اومده ، خصوصا این پروانه "

اینو گفت و دستشو پشت شونه راستم همونجا که تتو شده بود حرکت داد وای خدای من...یه برق تو وجودم احساس کردم که مورمور میشدم، من همونیم که همیشه فکر می کردم اگه زین رو ببینم و لمسش کنم همونجا تو بغلش جون میدم و میمیرم
اما حالا...بوی عطرش منو مست می کرد نمیتونستم تو حال عادی باشم...داشتم تحریک می شدم...
برای این که صدای ناخواسته ای ندم خندیدم و روبه روش وایسادم.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now