part 22

196 11 5
                                    

"ایییی جیمی خوشم میاد شرط رو ببازی اونوقت شاید مجبور بشی کارای بدترم انجام بدی!" جسیکا گفت و بلند خندید.

به این فکر کردم که با این گندی که زدم چطوری ازش بخوام باهام بیاد مهمونی! اصلا جواب تلفنشو میدم؟ تا مهمونیم چیزی نمونده. شاید بهتر باشه لحظه آخر یه بهونه ای بیارمو بگم نمیتونم بیام. ولی آخه جیمیو که میشناسم. اونقد بهت لقض و متلک میپرونه که آرزو می کنی کاشکی رفته بودی و شر قضیه رو میکندی.
اه لعنتی چرا اینقد همه چیز پیچیدس؟
"داری به چیزی که من فک میکنم فک میکنی؟" تو این فکرا بودم که تالیا ازم پرسید. سرمو تکون دادم
"حتی نمیدونم چطور باهاش صحبت کنم."با ناامیدی گفتم
"ببین آنا تو الان داری فرار میکنی. از واقعیت از سرنوشتت از زندگیت...تو نباید اینکارو بکنی. آخرش فک میکنی چی میشه؟ها؟ همش که نمیتونی فرار کنی"

وقتی اینا رو می گفتم تو ذهنم تجسم می کردم که اگه به زین بگم چرا ازم فرار می کنی کلا ازم متنفر بشه و بره مثل همه اونایی که رفتن فقط به خاطر حماقت خودم...ترس از دست دادن یکی دیگه از ترساییه که خیلی وقته دارم...

"آنا تو همین الان گفتی بهت گفت دوستت داره و حتی تورو دوست دخترش میدونه پس چرا حرص میخوری اینقدر؟ قضاوت نکن"

"ولی تالیا فک کن باهاش حرف بزنم. اگه همه چیزو یادش باشه و بگه من یه موجود کثیفم و ازم متنفره و کلی حرف بد بارم کنه چی؟ فک میکنی من تحمل اینو دارم؟ من تازه اونو پیدا کردم...نمیتونم از دستش بدم" سعی کردم زیاد بلند حرف نزنم که همه بشنون.
"چرا همیشه نیمه خالی لیوانو میبینی؟ یه بارم که شده نیمه پر رو ببین. به این فک کن که حتی اگه هم همه چیزو فهمیده باشه به روی خودش نیاره و حتی بهت نزدیک تر بشه چون بهش گفتی دوستش داری و کنارش موندی و کمکش کردی..." حرفاش آرامش بخش بودن. یه لحظه با خودم فک کردم واقعا اگه اینطوری باشه چی؟

"یه تیکه از قلبش...تنها چیزیه که میخوام ازش"
اینو گفتم و تالیا با تاسف سر تکون داد
امیدوارم نخواد ترحم کنه چون متنفرم از این شرایط.

چند دقیقه بعد صداهای زشت رو شنیدم خنده های شیطانی و با عشوه حرف زدن... سرمو برگردوندم اه لعنتی اون اریک با ساوانا و ویلیام احمق و مدیسون در حالی که بستنی میخوردن از جلومون رد شدن با کلی قر و قمیش
حالمو به هم میزنه اه!
سرمو برگردوندم سمت دوستام و از قیافه جیمز فهمیدم که یه شرّی قراره به پا بشه

"هاه بیاید دیک منم همینجوری بلیسید بدبختا"
جیمز تیکه پروند و همه زدیم زیر خنده.
عاشق این تیکه هاییم که برا همه میسازه!
اونا برگشتن و نگامون کردن انگار دود از سرشون بلند میشد!

"تا حالا فکر کردی کاسه توالت از دهن تو تمیز تره؟"
ویلیام با عصبانیت گفت.
"تو اول برو یه دوش بگیر بوی گندت حالمونو بهم زد"
زک گفت و دوباره زدیم زیر خنده.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now