part 1

1.4K 68 38
                                    

صدای آلارم گوشیم باز اول صبح
اعصابمو ریخت بهم.

آهنگ ملایمیه ولی نمیدونم چرا ازش متنفرم. یه چیزی که از رویای شیرین بیدارت می کنه هیچ وقت دوست داشتنی نیست. حتی اگه این به نفعت باشه.

گوشیمو برمیدارم که ببینم ساعت چنده
7:15 و من باید هشت اونجا باشم.
طبق معمول با بی حوصلگی بلند میشم و تختمو مرتب میکنم.
میرم دستشویی و بعدش سراغ آینه.
و بعد از مسواک زدن میرم بیرون
میرم سمت کمدم که با اینکه مرتبه ولی به منفجر شدن نزدیکه.

همه جارو سه بار زیرو رو میکنم تا بلاخره تصمیم یه لباس A-line مشکی که دامن کوتاه داره با کفشای پاشنه بلند مشکی بپوشم.
بعد میرم جلو آینه و موهای بلند لخت مشکیم که نوکاش رو آبی کردم رو شونه می کنم. حدود سه ساله موهامو کوتاه نکردم و هیچ وقتم نمیکنم, فقط یه بار مدلشو عوض کردم که تیکه تیکه بشه.
اون... موی بلند دوست داره و اصلا مهم نیست در نظر دیگران یا خودم چه جوریم.

آبی و مشکی...آبی تر از احساسم و مشکی تر از روحم
یه روز میشه تو مصاحبه هام اینو بگم؟.
میبرم بالای سرم و شینیونش میکنم و یه پاپیون کوچیک میزنم گوشش.

و شروع می کنم به آرایش کردن, خط چشم و سایه مشکی و یه رژ تیره.
حلقه داخل بینیم و نگین لبم رو هم در میارم. مطمئنم فتوشات این دفعه نباید استایل پانک داشته باشه. آره من همیشه یه پانک بودم

خودمو تو آینه میبینم, به نظرم خوشگل شده بودم این رنگ بهم میومد.
سرمو برمیگردونم و به پوسترای کیتیم نگاه می کنم
بازم به یاد میارم که هفت ساله یه کیتی کت دوهزار آتیشم. همیشه آرزو داشتم که بتونم یه سلب معروف مث اون بشم و باهاش دوست بشم, اون همیشه کویین زندگیم بوده , به من خیلی چیزا رو یاد داد, که بتونم حداقل به اینجا برسم و فایروورک باشم.

اگه اون نبود من هیچ وقت تو هیچ کاری موفق نمیشدم و همچنان درحال سر و کله زدن با آدمای نفهم بودم.
میرم جلوی آینه قدی که خیلی دوسش داشتم و اطرافش پر از ویترای اسم و آرم های کیتی بود و چندتا عکس سلفی میندازم که بزارم اینستاگرام.

تا چند سال پیش از یه نوک تار مو تا نوک ناخن پام متنفر بودم...
آره البته هنوزم همون افسردگی لعنتی رو دارم. ممکنه کم شده باشه ولی وقتی بره تو خونت و اونجا مخلوط بشه و جوونه بزنه. نمیشه کاری کرد جز این که سعی کنی باهاش کنار بیای.
به چشم یه دوست بهش نگاه کنی...مثل من و آنای دومیم..
درست از اون زمانی که یه روح دیگه تو بدنم به وجود اومد و بعدش دیگه هیچی یادم نبود...

بهتره همه چیزو از اول بگم....

خب...سلام!
من آنا هستم و الان نزدیک دو ساله از فرانسه اومدم آمریکا و داخل یه اکادمی موسیقی
همزمان دو جا کار می کنم همچنین یه چنل یوتیوب .وضع زندگیم خوبه از وقتی اینجا ساکن شدم کار کردم ولی هرچی بیشتر باشه بهتره.
خیلی وقت پیش داخل مدل ایجنسی ال.ای مشغول به کار شدم که در آمدش هم خوبه ,بعضی شبا هم تو کافه "بلک دایمند" با چندتا از دوستای صمیمیم
جیمز, رکسی, برنارد و الکس با هم اونجا موسیقی اجرا می کنیم. ما یه بندیم که برای پول دراودرن اینکارو میکنیم. بعضی وقتا هم یه جای خیابون یا یه سالن مخصوص کوچیک کنسرت میذارم, مردمم میان میبینن و البته کم هم نیستن خصوصن پانکنا و طرفدارای متالیکا.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now