part 29

116 14 1
                                    

اونقدرا نترسیده بودم ولی دلم شور میزد. مطمئن بودم اون کاری بهم نداره. نه میتونه بهم آسیب بزنه نه بکشتم. این فقط تو فیلماس.

"حالا دنبالم بیا اگه صدات در بیادم با این چاقو می کشمت برامم مهم نیس بیوفتم زندان"
اینو گفت و منو دنبال خودش کشوند صدام در نمیومد و فقط راه می رفتم...

صدام تو حنجرم گیرکرده بود. اریک منو دنبال خودش کشوند
بردم تو سالن ورزش و درو قفل کرد
اون کلیدش رو دزدیده بود؟
اریک وحشتناک میخندید و با چاقو واسم مانور میداد.

"تو چیکار...میخوای...بکنی؟" سعی کردم آروم باشم

"چیز زیادی نمیخوام. فقط اون دختری که دور خودش یه حباب ساخته به امید اینکه زین با اسب سفیدش بیاد ولی میدونه که نمیاد."
فاک اون میخواد عصبانیم کنه یا بترسونتم معلوم نیس چه مرگشه اون واقعا میخواد منو بکشه؟ این کارا بهش نمیان. اون فوق خلاف کردنش اینه که یه کتک کاری ساده راه بندازه حتی بلد نبود چطور چاقو رو دستش بگیره انگار میخواست باهاش پیاز خورد کنه!

"تو واقعا میخوای منو بکشی؟" با تحقیر و یه لبخند مغرورانه گفتم.

"راه دیگه ای برام گذاشتی؟"خندید و جواب داد.
خیلی ترسیده بودم فاصله بینمون فقط تیزی اون چاقو بود حتی حرکت نمیکردم.
عصبانی شدم و داد زدم:
"اخه احمق دیوانه تو اگه منو بکشی چی گیرت میاد؟ میخای با جسدم باشی و خودتم تا آخر عمر تو زندان بپوسی؟ عاقل باش فکر کن یه کم"

"حداقل خیالم راحته که مال کس دیگه ای نمیشی."
با مغروری گفت.

"خواهش می کنم بذار برم حداقل اون چاقو رو بذار پایین. نکن! این کارا خطرناکه. این یه بازی نیست بذارش کنار لطفا..."
لحنم آرومتر شد سعی کردم با التماس نرمش کنم.

"اریک جان. عزیزم خواهش میکنم اونو بده به من. بدش من نکن این کارارو تو بچه نیستی.ولش کن.به خاطر من ولش کن!"
یواش چاقو رو از دستش گرفتم.با حرفام نرم شده بود و الان بهترین فرصت بود. حرکتی نمی‌کرد و فقط بهم زل زده بود.

یهو تو یه چشم بهم زدن از دستش قاپیدمش و دویدم اونم دوید تا جلومو بگیره ولی من زود از پنجره پرتش کردم بیرون.
اریک سر جاش متوقف شد و با حرص بهم نگاه کرد.

زبونمو براش درآوردم و با مسخره گفتم"بچه زرزرو با چاقو شوخی نکن خطرناکه.نمیتونی بکنیش تو کونت اوخ میشی!" و خندیدم بعد رفتم سمت در تا برم بیرون
ولی باز نمیشد اون لعنتی قفلش کرده بود! چند بار دستگیره های درو محکم کشیدم.

"فایده نداره جوجه.فکر کردی برا شوخی اوردمت اینجا؟" اون گفت و من با حرص یه لگد محکم به در زدم.

"تو روانی هستی. واقعا مشکل داری. به چه زبونی بگم ما به درد هم نمیخوریم؟ به هرکی گفتم بعد یکی دوبار قبول کرده ولی تو چرا از رو نمیری؟"

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now