"شماها مریضید وگرنه ما واسه خودمون داشتیم رد می شدیم و کاری هم نداشتیم الان میخواید شاخ بشید؟ بیا بشکونیمش!"
ساوانا با کلی ادا اتفار کولی گفت

"دیکمم نمیتونین بخورین جوجه ها!"
برنارد در حالی که ادای جیمی رو در میاورد گفت.
از خنده داشتیم رو زمین ریسه می رفتیم.

یهو اونا خر شدنو حمله کردن و بستنیاشونو مالیدن بهمون.
من و تالیا و زک و رکسی جا خالی دادیم ولی بقیه کامل کثیف شدن.
صدای خنده ی چندش اورشون بلند شد.

"این الان نشون میده که خیلی بد سوختید وای وای انگار بچه مهدکودکین" با شدت از جام بلند شدم و گفتم.

"اره تو اینطوری فک کن ولی ترسوهایی مثل شما اینم از سرشون کمه"

ساوانای کله خر اینو گفت و پشتش رو کرد که بره.
"زر نزن تو برو یه فکری به حال اون ریش و سیبیلات بکن آقای لورانده"

نباید اجازه میدادم آخرین حرفو اون بزنه واسه همین اینو بهش گفتمو با تالیا و رکسی خندیدیم. ساوانا بعد از اینکه انگشت اشارشو با اخم پشت لبش کشید دوباره برگشت سمتمون

"خفه شو ببینم. استریپر جنده..."
وقتی اون کلمه رو گفت...فقط همون یک کلمه...یک کلمه که منو وارد یه حمله عصبی کنه...یک کلمه که باعث شه خونم به جوش بیادو حسابی داغ کنم... قبل ایکنه به چیزی فکر کنم فقط دویدم سمتش و هلش دادم رو زمین. لباسشو گرفتم و یکی خوابوندم تو گوشش.

"تو حرف دهنتو بفهم عوضی کثافت. فک کردی چون بچه پولداری آزادی هر گوهی خواستی بخوری؟ یا این که میری پسرای مردم رو میدزدی و کلی غلط با هم می کنین؟ نفهم عوضی میکشمت"
اون آشغال حق نداشت همچین حرفی بزنه اون لحظه فقط میخواستم دهنشو پر خون کنم.
دوستام دویدن سمتمون که بهم کمک کنن مدیسون موهامو محکم کشیدو همزمان با پاش میزد تو کمرم سعی کرد از ساوانا جدام کنه ولی بچه ها رسیدن اول جسیکا بهش حمله کرد و کشیدش عقب. برنارد و جیمز هم دست و پای ویلیام رو گرفتن.
اریک کصخل داشت مث دیوونه ها نگاه میکردو اصلا دخالت نکرد. دلم براش میسوزه حتی نمیدونه تو این شرایط باید طرف کی باشه!

"آنا ولش کن دیگه بسه" رکسی داد زد اما من اهمیت نمیدادم
زک و الکس وقتی دیدن نمیتونم تمومش کنم ودویدنو دستامو نگه داشتن در حالی که نمیتونستن جلوی خندشو بگیرن
سعی کردم مقاومت کنم اما محکم نگهم داشته بودن
"ولم کنید میکشمش ولم کننییید" داد زدم

ساوانا از روی زمین بلند شدو با خشم تمام دوید سمتم اما اریک بلاخره از حالت بی طرفی دراومدو جلوی ساوانا رو گرفت
"حیوون وحشی تو به چه حقی بهم دست میزنی پدرسگگگ نشونت میدم!" ساوانا درحالی که خودشو میزد با جیغ بنفش گفت
از این حرکتش خندم گرفته بود
"من تورو می کشم آشغال عوضی..."
با عصبانیت تمام سرش داد زدم
"بهم دست نزن دختره ی کثیف بی همه چیز" همش جیغ میزدو سعی میکرد خودشو نجات بده و بیاد ازم انتقام بگیره
یهو سر و کله مدیر پیدا شد....
" چه خبرتونه؟ شما مگه کلاس ندارین؟"
اون گفت و ما ساکت موندیم راه افتاد سمتمون و از قیافش مشخص بود تعجب کرده هم عصبانیه .
"کی داشت دعوا می کرد؟ ساوانا بازم تکرار کردی؟ تو مگه تعهد ننوشتی؟"
"آقای مدیر من کاری نکردم اون وحشی بهم حمله کرد..."
ساوانای عوضی با مظلوم نمایی و اشک تمساح گفت.
"ولی آنا تو هیچ وقت با کسی بدرفتاری نکردی. حتی یه دعوای کوچیک... ازت بعید بود..."

"بهتره ازش بپرسید چی گفت که باعث این اتفاق شد... از بپرسید چه حرفی بهم زد " سعی کردم با ملایمت توضیح بدم.

" اون راست میگه ببینید مارو هم کثیف کردن. ما شاهدیم اون بهش گفت..." الکس ازم دفاع کرد و حرف آخر رو در گوشش گفت.

"تو واقعا این حرفو زدی؟خجالت نمیکشی؟من باید با خونوادت تماس بگیرم " اینو با شرم به ساوانا گفت.

"برو بگو اصلا مهم نیست به خاطر پول بابای منه که شما اینجا رو دارید" ساوانا با بی ادبی گفت. اوه خدای من این دیگه کیه؟ چه طور جرات میکنه...

"ای بی ادب" رکسی زیر لب گفت

"تو یکی خفه!"

مدیر به زور دستش رو گرفت تا ببرتش دفتر. به ما هم گفت بریم تو سالن برای تمرین اون چه طور میتونه اینقدر گستاخ و بی ادب باشه؟ واقعا خجالت داره.

"بیخیال بهش فکر نکن زیاد مخش تاب داره" الکس سعی کرد قضیه رو تموم کنه.

"اون چه طور جرعت کرد؟ نمیفهمم این دیگه کیه... "
هنوز نتونسته بودم عصبانیتمو تموم کنم.
"بهش فکر نکن. اون با همه مشکل داره"
الکس حرفشو تکرار کرد

"این حرفات نمیتونن آرومم کنن الکس. اون بچه پولدار قنداق تف تفو هر خریم باشه از یه سلبریتی که دوست دختر زین مالیکه کم تره!"
این قسمتو از دهنم در رفت. اما پشیمونم نبودم! خب مگه دروغه؟ من شاید هنوز ای لیست نباشم اما به هرحال چندتا سینگل دادم قبلا و چندین هزار نفر حداقل هستن که منو بشناسن به عنوان یه خواننده.
"نگران نباش براشون نقشه میکشیم تلافیش رو بدجور سرشون در میاریم"
برنارد گفت و با اونایی که کثیف شده بودن رفتن خودشونو بشورن و ما هم برگشتیم تو سالن.
میکروفون رو وصل کردم به دستگاه و صداهاشو تنظیم کردم. تصمیم گرفتم برای اولین سینگلم یه ریتم بسازم البته باید برم به کمپانی تا یه بند بسازم.
تالیا نشست یه گوشه.
"آنا این دختره خیلی ننره روز اولی که دیدمش حدس زدم چه قدر میتونه فیس و افاده ای باشه."
اینو گفت و بهم نگاه کرد

"خوشحالم که همه شناختنش الان"

"ولی اگه رفت به باباش گفت چی؟"

"بره بگه. منم به زی زیم میگم!"
اینو گفتم و با حالت مسخره خندیدم.

"واییی چه بامزه بود" تالیا با خنده گفت. چند ثانیه سکوت کرد و بعد پرسید.

"ببینم تو قبل از زین با پسره دیگه ای دوست بودی؟ راستشو بگو نگو نه که باورم نمیشه" با کنجکاوی پرسید

"اممم خب ببین من تو زندگیم با خیلیای دیگه بودم. اما هیچ کدوم نه جدی بودن نه در حدی که بتونن جای زینو پر کنن. فقط برای این بود که بتونم از یکی استفاده کنم برای رسیدن به اهداف شخصیم "

همش راست بود. من از همشون حالم به هم میخورد البته به جز یکی... که هنوزم وقتی یادش میوفتم احساس پوچی و دلتنگی دست از سرم برنمیداره. به جز زین هیچ کسی رو نه میخواستم و نه میتونستم دوست داشته باشم. واسم هیچکی اون نمیشد. میخواستم همدردش باشم که بفهمم چه حسی داره وقتی با کسی باشی که دوست نداری. و فهمیدم مثل سوزن زدنه. باید دردش رو تحمل کنی ولی زود تموم میشه.

"واو چه رمانتیک!" اون با ذوق گفت.

"هاها آره همینطوره"
اینو گفتم و یه قسمت از آهنگ I need your love رو خوندم.

بقیه بچه ها هم جمع شدن.
"وایییی این همون آهنگست که با زین نوشتی؟ چه با احساس!میشه همش رو بخونی؟"
جسیکا با هیجان گفت. بهش چشمک زدم و بقیش رو واسش خوندم. و همشون با خوشحالی دست زدن.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now