تمام مدت در حالی که مجبور بودم تند تند آهنگ رو بخونم فقط اطراف رو دید می زدم شاید اومده و من نمیبینمش. نه فک نکنم باشه اگه بود کلی آدم دورش بودن. اون بهم قول داده بود هیچ وقت نمیزنه زیرش.

نصف آهنگا رو که اجرا کردیم برگشتیم پشت پرده واسه استراحت. احساس پوچی می کردم اگه مشکل براش پیش اومده باشه چی؟ یه جورایی داشتم نگران می شدم. بیشتر به فکر خودش بودم

"آنا میدونم تو فکر اونی نگران نباش وقتی گفته میام ینی میاد. حتما یه کم کار واسش پیش اومده"
رُکسی سعی کرد دلداریم بده.

"مهم نیست"
سعی کردم خودمو بی تفاوت نشون بدم ولی نمیشد.

"ناراحت نباش راستش منم آرون رو دعوت کرده بودم ولی میدونستم براش مهم نیست..." برنارد گفت و از کنارم رد شد
با همون حس بدی که ترکیب از عصبانیت و ناراحتی بود برگشتم رو صحنه و اماده شدیم که اجرا رو دوباره شروع کنیم

[د.ا.د زین]:

"خفه شو تو دیگه اون کسی نیستی که بخواد به من دستور بده"
بلند داد زدم و از شرکت کثیف مودست که از ترسشون دور افتاده و مخفیش کرده بودن رفتم بیرون قبل از این که ریچارد و هری بخوان حرف دیگه ای بزنن.
اونا عکسام رو با آنا دیده بودن و از اونجا داشتن می سوختن. من یه اسیر نیستم و دیگه به اون عوضیا احتیاج ندارم. پنج سال خونم رو تو شیشه کردن وادارم کردن با کسایی که حتی دوست ندارم رابطه داشته باشم حتی یادم نمیاد چه طور میشه عاشق کسی بود خودمم میدونم یه آدم عوضی شدم ولی کاری نمیکنم.
اما اون روزا تموم شدن. من دیگه نمیتونم اینطوری زندگی کنم چون نمیخوام کسی که نیستم باشم.
از این تیم لعنتیم متنفرم. دیگه وقتش رسیده که همشونو شوت کنم برن.

به هیچ وجه نباید بفهمن آنا هم داره خواننده میشه اینا رو اگه ول کنی واست اسلحه هم میکشن. اونا منو تهدید کردن که به سایمون میگن؟ اوه داری باهام شوخی میکنی؟الان از ترس میمیرم! انگار سایمون خره کیه. هیچکدومشون هیچ غلطی نمیتونن بکنن

(1235 کورنل دی سی آ)
پیچیدم به سمت چپ میدان و دنبال محل کنسرت گشتم. از دور صدای جیغ رو میتونستم بشنوم.
یه گوشه پارک کردم و زود رفتم بیرون
از دور دیدمشون که داشتن روی صحنه میخوندن یه محوطه با ظرفیت کم و ارزون قیمت.
یه نفر جلو در پشت یه میز نشسته بود که بلیطا رو بگیره فوری رفتم و بلیط ویژمو بهش دادم اونم رفیقش رو باهام فرستاد که ببرتم جلو.
وارد محوطه شدم اکثرا دختر پسرای پانک با تتو و پیرسینگ اونجا بودن.

ولی وقتی رفتم جلو تر همه اسمم رو جیغ می زدن ولی فقط نگاهم رو بردم سمتشون و دست تکون دادم.
وقتی رفتم جلوتر از نزدیک تر دیدمشون آنا منو دید و قیافش عوض شد...خوندن رو متوقف کرد...

[د.ا.د آنا]:
داشتم ناامید میشدم. نصف اهنگارو اجرا کردیم نیم ساعت دیگه کنسرت تمومه ولی اون هنوز نیومده بیشتر به فکر خودشم نکنه اتفاقی افتاده باشه؟ لحظه به لحظه استرسم زیادتر میشد

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now