یک دقیقه بعد احساس کردم یکی داره میزنه پشتم برگشتم و دیدم همون دختر کوچولو یه کاغذ دیگه که چندبار تا شده بود گرفته سمتم

بازش کردم و دیدم واسم نوشته

"ممنون از کمکت عاشقتم فرشته مهربون" و یه صورتک بامزه کنارش بود.

از خوشحالی خندیدم و یادداشتشو گذاشتم تو جیب شلوارم.
افتخار میکردم که تونستم بهش کمک کنم.
آخرای فیلم بود. اون جایی که هیزل گریس فهمیده بود گاس داره میمیره.

قسمتاییش که به هم میگفتن ok?ok رو خیلی دوست داشتم. کاش من و زین هم از این تیکه کلاما داشته باشیم...البته اگه تصمیم غرورشو بذاره کنار و به دیگران اهمیت بده.

نگاهم دوباره رفت سمت زین. برای باز هزارم شروع کردم یواشکی صورت بیش از حد بی نقصشو آنالیز کردن...
چشماش شفاف شده بود البته نه از خوشحالی... لباشو به زور داده بود داخل که بقضش نگیره. از این قیافش خندم گرفته بود.
مژه های بلندش که زندگی منو توصیف میکرد...انگار دو طبقه مژه مصنوعی با کلی ریمل براش زده بود...

با همچین فیلمایی گریم نمیگرفت.
کاملا بی احساس بودم. شاید چون در برابر زندگی خودم هیچ بودن اصلا یادم نرفته شبایی که تا صبح بیدار میموندم و به یاد زین و با یاداوری بلاهایی که سرش میاوردن بی صدا زجه میزدم...

تو این فکرا بودم
که یهو گرمی دستاشو تو دستم احساس کردم. از تعجب دهنم باز مونده بود...
الان که تو حال خودش نیست فرصت خوبیه نباید از دستش بدم...

"زین؟" با تعجب صداش کردم ولی فقط بهم نگاه کرد و زیر چشمشو با دست پاک کردن.

با کلی ترس و اضطراب سرشو گذاشتم رو شونم... درست مثل اولین بار تو عمرم که میخواستم یه گربه رو بغل کنم چون عاشقش بودم ولی از این میترسیدم که چنگولم بزنه!

کم کم منم داشت گریم میگرفت نه به خاطر فیلم..به خاطر استرسی که بهم وارد شده بود به خاطر اون فکرای مزخرف که باز بهم حمله کردن...اینکه نکنه یاد کسی افتاد که احساساتی شده...
پایین لباسمو تو دستم فشار دادم و کشیدم... باید ازش حرف بکشم باید دوباره یه کاری کنم که خودش همه چیزو اعتراف کنه. مثل همین چندساعت پیش!

وقتی فیلم تموم شد چراغا دوباره روشن شدن. و اون سریع بلند شد

"فقط بدو بالا و پشت سرتم نگاه نکن"
اینو گفت و درحالی که محکم دستمو گرفته بود شروع کرد به تند راه رفتن

و وقتی که مردم تند تند پشت سرمون اسمشو صدا میزدن قدماشو تندتر کرد
و از سینما رفتیم بیرون به سرعت پرید تو ماشین.

"بهتر نبود صبر میکردی و باهاشون عکس می گرفتی؟ اونا حتما خیلی ناراحتن" اینو بهش گفتم.

مغرورانه خندید و گفت:
"فکر نکن همه کسایی که واست جیغ میزنن و میخوان باهات عکس بگیرن طرفدارتن. بعضی آدما فقط میخوان سوء استفاده کنن. یه جورایی از عکست واسه پز دادن و معروفیت خودشون میخوان بهره ببرن."

Legends Never Die (persian translation)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin