" راستی من عاشق شایلین وودلینم از بازیگرای موردعلاقمه"

"باهات موافقم بازیش عالیه"

زین لبخند زد و تایید کرد

"همینطور خوشگل و خوش استایله اما بازیگر مورد علاقه شماره یکم کسی نیس جز...جانی دپ!"

در حالی که دستامو به هم میفشردم گفتم.

"شوخی می کنی؟" با تعجب گفت.

"اون همیشه الگوم بوده! تو خیلی خوش سلیقه ای!"

تقریبا داد زد. یه نیشخند شیطانی زدم و چراغا خاموش شدن.

"هیس!شروع شد"

به آرومی گفتم و منتظر شدیم که فیلم شروع بشه.
اولین بار با مامانم دیدمش و اون عاشق فیلمش شد
تا مدت طولانی در موردش حرف میزد
من ازش می پرسیدم که چی باعث شده اینقدر ازش خوشت بیاد؟

اونم میگفت: چون به ما یاد میده که باید از تمام لحظات زندگیت لذت ببری حتی اگه بدونی میمیری...
بعضی وقتا فک میکنم تنفر و کینه رو بذارم کنار و باهاش آشتی کنم ولی زود پشیمون میشم.

زین اونقدر محو فیلم شده بود که به نظرم اومد پلک هم نمیزد!
ولی من فقط خمیازه می کشیدم و با ناخونام ور می رفتم. میخواستم گوشیمم چک کنم ولی ترسیدم ناراحت بشه.

شاید فکر کنه بیرون رفتن باهاش واسم خسته کنندس در حالی که نمیدونه الان دارم بهترین لحظات عمرم رو سپری میکنم!
زیر چشمی نگاش می کردم اصلا حرکتم نمیکرد...

"زنده ای؟"

با تلنگر بهش گفتم. یهو برگشت.

"چی؟ نه راستش...باید بگم دارم تحت تاثیر قرار میگیرم"

لبخند زدم و گفتم

"بهت نمیاد..."

چیزی نگفت و دوباره محو فیلم شد.

نمیدونم از توهماتم بود یا واقعا یکی داشت پشت سرمون با صدای آروم میگفت: "زین؟میشه پشتت رو نگاه کنی؟ هی اینجا رو ببین..."

طوری که کسی نفهمه از پشت صندلیا نگاه کردم و یه دختر تقریبا دوازده ساله دیدم که یه کاغذ و خودکار دستش بود. مطمئن بودم زین صداشو نمیشنوه وقتی هم فیلم تموم بشه اینقدر هول میشه که کسی نبینتش که محاله طرفداراشو ببینه.
دوست نداشتم دل اون دختر بشکنه.

یه کم بلند شدم و از پشت بهش نگاه کردم. انگشتمو گذاشتم رو لبم که ساکت بشه و بهش علامت دادم که
چی میخواد.

اون کاغذ رو نشونم داد.

سرمو تکون دادم و کاغذ و خودکارشو گرفتم و دادم دست زین و بهش گفتم جریان چیه. اونم روشو امضا کرد و یه قلب کشید.

بعد خیلی آروم از زیر صندلیا بردم سمت دختره و اونم گرفتش. صدای خنده هاشو از پشت سرم شنیدم و خوشحال شدم.

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now