اینو میگم و زبونمو تا ته میارم بیرون و این کارم باعث شد بلند بخنده
"خیلی خب تو فعلا ببندش تا...."

جیمز نذاشت حرفشو تموم کنه وگرنه خودم میدونستم چی میخاد بگه!

"چه خبرتونه مردم منتظرنا برگردین سر کارتون . آنا برو همه چیزو رو راه بنداز الان باید آهنگ box کیتی رو اجرا کنی برنارد تو هم برو سر کیبورد ببینم رکسی کجاست ؟" جیمز گفت

"اون مربضه تا دو روز نمیتونه بیاد"

" اوکی عیب نداره آهنگای دست جمعی سخت میشن یه کم الانم برو کارتو بکن"

"باشه اخ جون من عاشق این آهنگم "

میرم سمت سیم ها و گیتار آبیمو بهشون وصل می کنم و صداشو تنظیم می کنم ، آهنگ باکس رو خیلی دوس دارم همیشه به جیمز که سردسته گروهمونه میگم هرشب آهنگای کیتی رو تو لیست بذاره .
جلوی استیج وایمسیتم و جیمز علامت میده که شروع کنیم ، اهنگ شروع میشه و منم شروع میکنم به زدن و خوندن

"I was living in a small mind
With no lifeline
And no messages can reach me from the outside
When I looked out over the horizon
Didn't notice the sun was setting or just rising.... ( تو چنل میذارمش آهنگه رو)
(The box katy perry)
آهنگ که تموم شد همه با شدت بیشتر تشویق کردن و کلی ده دلاری ریختن سمتمون
به ادوارد و آرون اشاره زدم که جمعشون کنن تا حرص برناردو در بیارم
اونا هم جمعشون کردن و ریختن تو باکسی که جلومون بود

همه حواسم به مردم بود و منتظر آهنگ بعدی که باید دسته جمعی اجرا میشد که برنارد بدون اینکه بفهمم در گوشم گفت

"عشق منو اذیت میکنی آره ؟"

"خب الکی که دعوتشون نکردی"
یه پوزخند تحویلش میدم و میگم

دود ازش بلند میشد .چه قد دوس دارم حرصشو دربیارم
همه ی آهنگا رو اجرا کردیم دیگه داشت نصفه شب میشد ، جیمز گفت تموم شده و fool for you اخرین آهنگ بود ، هیچ تعجبی نداره که با آهنگ اون گریم گرفت و باز فکرش بیشتر اومد تو سرم. با این حال رفتم تو بلندگو گفتم
"مرسی که تشریف اوردید ، امیدوارم شب خوبی داشته باشید"

و همه اومدیم پایین رفتیم پیش آرون و ادوارد
ادوارد: "واقعا فکر کردید ما خدمتکاریم؟"

جیمز میگه "اوه حالا یه پول جمع کردین انگار گفتیم کل کافه رو تمیز کنین"

آرون با حالت پررویی میگه "باید به ما هم برسه"

قیافمو میبرم تو هم و میگم
" به فکر این باش ازتون کش نریم ، بعدا فکر رسیدنشو بکن"

برنارد میپره وسط :"هیییی با آرون من درس صحبت کن اصلا بیا عشقم سهم من واسه تو"

پوفی کردم و گفتم "چرا اینقد لوسی آخه..."

اونا مشغول حرف زدن شدن و منم رفتم تو عالم هپروت خودم و اصلا نفهمیدم چه قدر دور شدم ، یه دفعه احساس کردم یکی از پشت کمرمو گرفته

Legends Never Die (persian translation)Where stories live. Discover now