🤍part54🤍

81 18 65
                                    

کنار ساحل نشسته بود، باد نسبتا سردی صورتشو نوازش میکرد
تقریبا سه ماه از اومدنش می‌گذشت. این سه ماه براش به اندازه سه سال طول کشیده بود.

دلتنگ معشوقش بود. یعنی کی میتونست دوباره ببینتش. نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد.

خونه ای که توش زندگی میکرد نزدیک ساحل بود. با قدم‌های آهسته سمت خونش راه افتاد.
سرش پایین و توی فکر بود با صدای ماریا سرشو بلند کرد.

دختر موبلوند با چهره ای زیبا و معصوم بهش نزدیک شد. ماریا همسایه تهیونگ بود و تقریبا توی این سه ماه یه جورایی باهاش دوست شده بود. با کمک ماریا داشت زبان یونانی یاد میگرفت.

م:دوباره ساحل بودی وی؟
وی اسم مخفف شده ویکتور بود تهیونگو با این اسم می‌شناخت.

تهیونگ به دختر لبخندی زد و سرشو تکون داد.

م:الان دارم میرم جایی کار دارم عصری میام تا با هم درس بخونیم.
ت:باشه ممنون
در خونه رو باز کرد و واردش شد.
خونه ویلایی نقلی و با مزه ای بود.

سالن ۳۰ متری با دو تا اتاق خواب آشپزخونه کوچیک و با مزه ایم داشت.
تهیونگ کم کم با سلیقه خودش اینجا رو چیده بود. کاپشنشو درآورد و روی چوب لباسی آویزون کرد.

سمت آشپزخونه رفت و قهوه جوش رو روشن کرد.
گوشیشو برداشت و دوباره پیاماشو چک کرد.
چرا جیمین جوابشو نداده بود.

با اخم روی کاناپه نشست و تلویزیونو روشن کرد.
با خودش غر زد:حالا دیگه پیام منو دیر جواب میدی؟

با عصبانیت گوشیو برداشت و تند تند تایپ کرد:کجایی؟
چرا جوابمو نمیدی؟
معلومه سرگرم کسی هستی که وقت نمیکنی پیامتو چک کنی
اصلا دیگه نمی‌خوام جواب بدی

گوشی رو روی مبل پرت کرد و نگاهشو به تلویزیون داد.
~~~~~~~~
تازه از حموم دراومد دلش یه قهوه خواست پس با همون حوله لباسی از پله ها پایین اومد.
جسی خدمتکارشو هم مرخص کرده بود فقط هفته ای یکبار برای نظافت خونه میومد.

فنجون قهوشو برداشت و کمی نوشید.
با صدای نوتیفیکشن گوشیش با چشماش دنبالش گشت.

روی میز ناهارخوری بود گوشی رو برداشت و روی صندلی نشست.
با دیدن اسم ویکتور لبخند زد.

با دیدن پیاماش چشماش درشت شد اوه پس چرا متوجهشون نشده بود .
سریع شروع به تایپ کردن کرد.

ج:سلام عشقم
ببخشید پیامتو ندیدم
تازه از حموم اومدم.
یکم صبر کرد وقتی جوابی نشنید دوباره براش نوشت.

ج:بیبی کجایی؟
قهر کردی؟
ته ته جوابمو بده خواهش میکنم.

صدای نوتیف گوشیش اومد مثل فشنگ گوشی رو از روی مبل برداشت‌
با دیدن اسم life ذوق زده داخل پیامش رفت.
چقدر عاشق لقبایی بود که جیمین با اون صداش میکرد.
انگار نه انگار که چند دقیقه پیش از دستش عصبانی بود.

  Game OverWhere stories live. Discover now