♡part35♡

132 28 72
                                    

در اتاق باز کرد جانکوک روی تخت دراز کشیده و دستاش رو چشمشو پوشونده بود.

ه:بلند شو وقت ناهاره
با شنیدن صدای جیهوپ دستشو برداشت و نیم خیز شد.

ه:رئیس گفت میتونین با ما غذا بخورین.

خوشحال از شنیدنش از روی تخت بلند شد لباساشو مرتب کردو دنبال جیهوپ راه افتاد.
وقتی به سالن غذاخوری رسیدن جیمینو دید که کنار تهیونگ پشت میز نشسته.(تهیونگ سر میز و جیمین صندلی کناریش)
رفت و کنار حیمین نشست

تهیونگ با نشستن جانکوک کنار جیمین نگاه معناداری کرد.
خدمتکار غذا رو براشون سرو کرد.
میخواستن شروع کنن که یکی از بادیگاردا وارد سالن شد.

&رییس یبخشید بی موقع مزاحم شدم ولی جاسوسمون برگشته
ت:بگو بیاد
کمی بعد بادیگارد همراه یه مرد وارد شد.

ت:گزارش بده
_رئیس هیچ چیز مشکوکی وجود نداره افرادمون دارن به کاراشون میرسن و تمام برنامه ها طبق دستور شما فعلا متوقف شده

ت:پلیس چی، ازشون خبری نشد؟
_خیر

ت:کاری که ازت خواسته بودم انجام دادی؟
_بله رئیس
ت:میتونی بری امشبو استراحت کن فردا برگرد برو، هر خبریم شد فورا اطلاع بده
هر دو مرد بعد از تعظیم از سالن خارج شدن.

تهیونگ کارد وچنگالو برداشت و مشغول بریدن استیک شد.
جیمین همینطور که مشغول خوردن سوپ بود رو به تهیونگ کرد:تصمیم داری همینجا بمونیم؟

تهیونگ دست از خوردن کشید:چطور مگه؟میخوای به همکارات خبر بدی بیان دستگیرم کنن

ج:خودتم میدونی که اینطوری نیست من هیج جا نمیرم فقط میترسم امن نباشه.

ت:دارم بهش فکر میکنم شاید مجبور باشیم از کشور خارج شیم.
با حرکت یهویی جانکوک حرفشون نصفه موند.

جانکوک تیکه ای از گوشت توی بشقابشو برش داد و توی بشقاب جیمین گذاشت ولی زیر چشمی حواسش به عکس العمل تهیونگ و جیهوپ بود.

جیمین متعجب از کار کوک برگشت:چیکار میکنی؟
با صدای آروم و نرمی جوابشو داد:رئیس این روزا خوب غذا نمیخوری صورتت آب شده

دو جفت چشم شوکه و عصبانی به این دونفر خیره بودن.
جیمین سرفه کوتاهی کرد:ممنون ولی خودم دارم غذا میخورم و با ابرو به جانکوک اشاره زد.

ولی کوک بیخیال نشد و به کارش ادامه داد.
دستشو روی میز آورد و روی دست جیمین گذاشت:تو اصلا مراقب خودت نیستی رئیس، اگر من نباشم کی میخواد حواسش بهت باشه؟

جیمین مونده بود این بچه چش شده هیچ وقت از این کارا نمیکرد.

با صدای سرفه تهیونگ هر دو برگشتن.

ت:هه مثل اینکه معاونت خیلی دوستت داره جناب دادستان
سرشو سمت هوپی برگردوند و با چشمای خشمگین نگاش کرد.

  Game OverWhere stories live. Discover now