🤍part53🤍

93 19 22
                                    

وقتی ماشین از دیدشون محو شد هر دو بی حال و با سری افتاده وارد خونه شدن. جیمین با صدایی که از ته چاه بیرون میومد گفت:بهتره یکم خونه رو جمع و جور کنیم بعد بریم .

جانکوک روی پایه مبل نشست:هیونگ من نگرانم
ج:فکر میکنی من نیستم ولی کاری از دستمون برنمیاد بهتره خودمونو با کار سرگرم کنیم اینطوری تا وقتی پیامشون بهمون برسه دیوونه میشیم.

ک:هیونگ من بهت اطمینان دارم ولی می‌خوام یه بار دیگه ازت بپرسم اینا آدمای مطمینین؟

ج:نگرانیتو درک میکنم ولی بیا یکبار دیگه به هیونگ اعتماد کن. جانکوکا تو نهایت تا دوماه دیگه پیش عشقتی خودتو بزار جای من که معلوم نیست کی بتونم برم پیشش. حالا بیا کمک کن زودتر اینجا رو جمع کنیم
~~~~~~~
ماشین در حال حرکت بود. تهیونگ سرش روی شونه جیهوپ بود و همزمان بیرونو تماشا می‌کرد.

ت:هیونگ یادت نره هر روز بهم پیام بدی
جیهوپ با صدای گرفته ای جواب داد:مگه میشه یادم بره,راستشو بگم من میترسم، توی این چند سال که با هم بودیم تاحالا نشده که یکشب از هم دور بمونیم.

تهیونگ دست جیهوپو گرفت:منم میترسم ولی حق با جیمینه,بهتره یه مدت از هم دور باشیم. تنهایی کمتر جلب توجه میکنیم.

ه:تو این مدت میخوای چیکار کنی؟
ت:هیچی مگه کاریم میتونم انجام بدم فقط شاید بشینم زبان یونانی یاد بگیرم
از حرف خودش خندش گرفت.

ه:فکر کنم کار من راحت تره اونجا زبان انگلیسی حرف میزنن.

ت:اوه پس تحقیقم کردی؟
ه:نه بابا دیشب جانکوک داشت بهم میگفت کلی مطلب جمع کرده بود تا اونجا بتونم راحت تر دووم بیارم

تهیونگ یک لحظه حسودیش شد:خوش به حالت برات چه کارایی که نمیکنن
جیهوپ خندید:تو الان جدی ای یا داری باهام شوخی می‌کنی

ت:اصلا ولش کن می‌خوام بخوابم.
جیهوپ سکوت کرد تا تهیونگ استراحت کنه.
یکساعتی گذشت حالا جیهوپم سرشو به پنجره تکیه داده و خوابش برده بود.

با صدای ترمز ماشین هر دو هشیار شدن.
تهیونگ سرشو از رو شونه جیهوپ برداشت و با دستاش چشماشو مالید.
جیهوپم شونه و بازوش که گرفته بود و تکون داد.

ت:چرا توقف کردین؟
تهیونگ رو به راننده پرسید
راننده سرشو به عقب برگردوند:قربان تا همینجا رو می‌تونستیم با ماشین بیایم بقیه راه باید پیاده بریم.
تهیونگ سرشو تکون داد .

از ماشین پیاده شدن هوا رو به تاریک شدن بود. راننده و همراهش چمدونا رو دست گرفتن و رو بهشون گفتن:از این طرف
تهیونگ دستشو سمت مرد دراز کرد:چمدون بده خودم میتونم بیارم.

مرد:نه قربان آقای پارک تاکید کردن شما راحت سفر کنید و اذیت نشید.
تهیونگ از توجه جیمین به خودش خوشحال شد.

  Game OverWhere stories live. Discover now