part11

139 35 35
                                    

⚠️زمان گذشته⚠️
+حالا لازم بود این وقت شب بریم سراغ رئیست؟
_چیه نکنه ترسیدی؟
+هه منو ترس
_پس ساکت شو و دنبالم بیا
+این مخروبه دیگه کجاست؟!

_پس میخواستی توی هتل پنج ستاره باهات قراره ملاقات بزاره
در با صدای گوش خراشی باز شد و هر دو وارد شدند.
پشت میز چوبی نشسته و سیگار میکشید.

_سلام رئیس
با شنیدن صدای جیهوپ سرشو بالا آوردو متوجه پسر قد بلند و عضلانی شد.
اولین چیزی که توجهشو جلب کرد پیرسینگ روی لبش بود.
از پشت میز بلند شد، در حالیکه سیگار نیمه سوختشو زیر پاهاش له میکرد نزدیک پسر شد.

+اسمت چیه؟
هوپی قبل از اینکه پسر دهنشو باز کنه گفت:کیو

اخم بدی نثارش کرد:خودش زبون نداره که تو جاش جواب میدی؟
_دارم رئیس اسمم کیوجونگه
+هوم خوشم اومد زبون بازم که هستی.
چند سالته؟
_۲۸
+بهت میاد بچه تر باشی چیکاره‌ای؟
_تعمیر کار موتور
+هوم خوبه، منم موتور خیلی دوست دارم ولی ۱۰ سالی میشه سوارش نشدم...
واسه چی میخوای با من کار کنی؟ هیچ میدونی من کیم و چیکار میکنم؟!

_راستش برام مهم نیست چیکار میکنید هوپی بهم گفته اگر با شما کار کنم کمکم کنید انتقام پدرمو بگیرم.
اخم ریزی کرد:هوپی؟!!! انگار با هم خیلی صمیمی اید
نگاه تیز و معنا داری به جیهوپ انداخت.

+بگذریم....تا حالا آدم کشتی؟
کمی مکث کرد.....آب گلوشو قورت داد:نه
+پس چطور میخوای با من کار کنی؟ من به راحتی آب خوردن آدم‌ میکشم
مصمم و بدون ترس تو چشماش نگاه کرد:اگر انتقاممو بگیرمو اون کثافتو از روی زمین محو کنم کشتن بقیه آدما راحت میشه فقط اولش سخته اینطور نیست؟!!

+شاید همینی که میگی باشه نمیدونم، یادم نمیاد اولین آدمو تو چه سنی کشتم.
جیهوپ با نگاه متاسفی بهش خیره شد.

+فعلا زیر دست جیهوپ باش تا یه فکری به حالت کنم.
+ممنون رئیس ،قول میدم پشیمونتون نکنم.
ممنون که قبولم کردین...
چند بار پشت هم خم و راست شد.

به جیهوپ اشاره زد تا نزدیک بیاد.
_بله رئیس
+به عنوان بادیگاردم کنار خودت نگهش دار نمیخوام پاپا شکی کنه
اگه بفهمه بدون هماهنگیش آدم آوردم سرمو جدا میکنه.

_بله حواسم هست
+هی میدونی که اینکارو واسه خاطر کی کردم؟!
جیهوپ نگاه قدردانی کرد:بله رئیس و ازتون ممنونم
+میتونید برید
دوباره چند بار با صدای بلند تشکر کرد.

بعد از اینکه از رفتنش مطمئن شد لبخند آرومی روی لبش نشست:کیوت بود
☆☆☆☆☆☆☆
زمان حال
وارد اتاقش شد، پشت سرش منشیش داخل شد.
+برنامه امروزم چیه؟قرار ملاقات دارم؟
رزی کارتابلشو باز کرد و نگاهی انداخت:نخیر قربان با کسی قرار ملاقات ندارید .
فقط ساعت ۱۲ وقت دادگاه دارین.
+دادگاه؟ چرا یادم نبود..

_عذر میخوام تقصیر من بود، دیروز باید یادتون مینداختم.
+اشکالی نداره تو مقصر نیستی از وقتی جانکوک رفته سر تو شلوغ شده. فقط پروندشو برام بیار یکساعت قبل دادگاه دوباره یادم بنداز.

_بله قربان
+بگو یه قهوه برام بیارن
_چشم رئیس
سمت چوب رختی حرکت کردو پالتوی کرم رنگشو درآورد و آویزون کرد.

هنوز به پشت میزش نرسیده بود که رزی با یه پرونده زرد وارد شد.
پرونده رو روی میز گذاشت و تعظیم کرد:با من امری ندارید؟
+نه ممنون فقط کسی مزاحمم نشه

_بله قربان
منتظر موند تا قهوهشو آوردن و حالا تنتها بود.
با کنترل دوربین اتاقشو از کار انداخت.
سمت تخته سفید رفت و برش گردوند.

نگاهی به تخته انداخت با نبودن جانکوک ربسک بزرگی بود نگهداشتن این تخته توی اتاقش.
موبایلش رو برداشت و شروع کرد جزء به جزء عکس گرفتن.
وقتی کارش تموم شد تخته پاکن رو برداشت و شروع کرد به پاک کردن نوشته ها.

چند تا عکسیم که به تخته چسبیده شده بود رو براشت.

وقتی کارش تموم شد تخته رو سر جای قبلیش برگردوند و عکسارو داخل کیفش گذاشت.
پشت میزش برگشت و سرشو روی میز گذاشت. انگار دوباره خاطراتش بود که اذیتش میکرد و براش روزای سختی رو یادآور بود.

⚠️فلش بک⚠️
از مدرسه که بیرون اومد با تعجب بنز مشکی مامانش رو دید. باخودش گفت: چطور امروز مامان اومده دنبالم!
توی فکر بود که مادرش از ماشین خارج شد و بهش علامت داد که سریع بیاد.
یهویی دلشوره بدی سراغش اومد.
صورت مادرش چرا اینقدر آشفته بود!!!!!
قدماشو تند کردو سمت ماشین رفت.
حتی فرصت سلام کردن هم پیدا نکرد مامانش سریع انداختش توی ماشین و به راننده دستور داد حرکت کنه.

+مامان چه خبر شده؟!!!
دست مادرش روی گونش نشست، با چشمای سرخ شده نگاش کرد:نگران نباش جیمینم مامان پیشته

+مامان اینطوری بیشتر نگرانم میکنی؟ چه خبر شده
_همه چیو بهت توضیح میدم فعلا باید از اینجا بربم
+بریم!!!کجا؟!!!!
_باید از این شهر بربم

+مامان میشه توضیح بدی من دیگه بچه نیستم
بغض زن شکست و شروع کرد به گریه کردن.
شونه های مادرش رو گرفت:مامان چی شده چرا گریه میکنی؟!

زن هق هقش بیشتر شد:مامان خیلی متاسفه که باید این خبر بهت بده...پدرت....

آب گلوشو قورت داد:پدرم!!!!!پدرم چی شده؟؟؟
_پدرت کشته شده
دیگه صدایی رو نمیشنید...گیج و منگ به مادرش نگاه کرد....حتما اشتباه شنیده بود...

خنده هیستریکی کرد:معلوم هست چی میگی مامان!!!حتما بابا زخمی شده و تو هم طبق معمول داری زیادش میکنی...
_متاسفم جیمین ولی پدرت کشته شده و الان اون قاتل دنبال منو توئه ما باید هر چه زودتر از این کشور بربم

+چی داری میگی؟ بریم؟!!!چطوری ....پس مدرسه و دوستام چی میشن؟!!!
یعنی میگی باید فرار کنیم ؟!اصلا کی پدرمو کشته؟
_من هیچی نمیدونم جیمینم فقط همکاراش گفتن داشته رو یه پرونده کار میکرده .
پسرم ما چاره ای نداریم باید هر چه زودتر فرار کنیم.

شروع کرد به تقلا کردن:نه نه من نمیتونم اینطوری بیام باید از دوستام خداحافظی کنم اونا منتظر منن.
بابا چی چطوری میتونیم تنهاش بزاریم.

مادرش دستشو کشید و توی بغلش انداخت در حالیکه موهاشو نوازش میکرد توی گوشش زمزمه کرد:آروم باش پسرم ما چاره ای نداریم اگه پیش هر کدوم ار دوستات بری جون اونا رو هم به خطر میندازی. ما نمیتونیم ریسک کنیم. بعدا بهشون خبر میدی،

شروع کرد با صدای بلند گریه کردن همونجا در حالیکه سرش روی سینه مادرش بود و صدای تپش تند قلب زن رو میشنید قسم خورد هر طور شده قاتل پدرشو پیدا کنه و انتقام مرگشو ازش بگیره.
⚠️پایان فلش بک⚠️
☆☆☆☆☆☆☆
سلام بچهه ها
میگم دادستانم سرگذشت تلخی داشته ها🥺💔
خوشگلا چرا ووت نمیدین؟💔
من که دختر خوبیم براتون تند تند آپ میکنم توقع ووت چیز زیادیه؟

من خیلی لاو دارمتون 💞💞

  Game OverTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon