part16

133 32 80
                                    

⚠️زمان حال⚠️
صدای زجه ی زن با صدای برخورد قطرات بارون روی چترای سیاه ادغام شده بود.
این قطعا یه خواب وحشتناک بود که یکم دیگه ازش بیدار میشد.

مات و مبهوت به تابوت سیاه رنگ خیره بود.
کم کم صداهایی توی گوشش اکو شد.
...
*جیمین چرا هیچ وقت بهم نمیگی دوسم داری؟
*بقیه فکر میکنن گولت زدم تا باهات ازدواج کنم
*جناب دادستان میدونن چقدر همسرشون دوسش داره....
*جیمین بالاخره اومدی؟
*کی منو میبری مسافرت همش بهم قول میدی ولی هیچوقت عمل نمیکنی
...
با صدای گریه از افکارش بیرون اومد.
به خودش که اومد صورتش خیس از اشک شده بود.

تابوت آروم آروم داخل میرفت و اون هیچ کاری ازش برنمیومد.
بارون شدت بیشتری گرفت.

بعد از خاکسپاری کم کم کسایی که برای مراسم اومده بودن پراکنده شدن.
دستاشو از روی خشم و عصبانیت مشت کرد.
هر طور شده اون قاتل عوضی رو پیدا میکردو به سزای عملش میرسوندش...

مگه این دختر معصوم چه گناهی کرده بود که باید اینطوری کشته میشد.
چقدر جای جانکوک رو خالی میدید الان باید اینجا میبود و کمکش میکرد.

_قربان باید بریم...
هیچ عکس العملی نشون نداد همچنان خیره به زمین ایستاده بود.
پسر ببچاره ناچارا دستش رو روی بازوش گذاشت:قربان وقت رفتنه
یهویی از افکارش ییرون اومد.

هیچ کس جز پدر و مادر همسرش باقی نمونده بود.
پدر جویی با صدای گرفته گفت:بیاین بریم مهمونا تو خونه منتظرن.
با صدایی که به زور شنیده میشد جواب داد:ببخشید پدر ولی من باید برگردم اداره.

_اداره! برای چی؟
+باید هر طور شده گیرش بیارم نمیزارم به این راحتی آزاد بچرخه

_ولی خودتم نیاز به استراحت داری
+من خوبم نگران من نباشید لطفا مراقب مادر باشید.

مرد زیر بازوی همسرش رو گرفت قدم قدم از اونجا دور شدن.

جیمین رو  به محافظش:تو ماشین منتظرم باش
_بله قربان
روی زانوهاش نشست و خیره به جایی که همسرش قرار داشت نگاه کرد.

+میتونی منو ببخشی عزیزم؟همیشه برات کم گذاشتم ولی تو با مهربونیات جبرانش میکردی.
بهت قول میدم انتقامتو بگیرم
اون لعنتی رو پیداش میکنم و با دستای خودم خفش میکنم.

بعد از اینکه کمی اونجا بود از جاش بلند شد و به سمت ماشین حرکت کرد.
☆☆☆☆☆☆
پشت پنجره ایستاده بود و منتظر رسیدن افرادش بود.
چند ساعتی میشد که رفته بودن و ازشون خبری نداشت.
جعبه سیگار و باز کرد وخواست یه نخ برداره که ماشین جیهوپو دید.
سیگار رو به جعبه بگردوند و نگاه کرد.

پس چرا جیهوپ پیاده نمیشد؟!!!
یکم بعد ون هم پشت ماشین جیهوپ توقف کرد.
دو نفر از افرادش از ون بیرون اومدن ولی رفتار عجیبی داشتن.
کلافه شده بود.

  Game Overحيث تعيش القصص. اكتشف الآن