♡part36♡

142 27 58
                                    

سلام سلام
شبتون بخیر
داشتم می‌خوابیدم گفتم قبلش براتون آپ کنم
امیدوارم از خوندنش لذت ببرید.
ممنون از همه کسایی که با ووت و کامنت بهم انرژی میدن.
دوستتون دارم ♥️🍓
&&&&&&&&&&&&

هنوز از دستش عصبانی بود با چهره ای گرفته روی تخت نشسته و سرشو به تاج تخت داده بود.

چانکوک نمیدونست باید از کجا شروع کنه.
ک:میگم میشه برم دوش بگیرم؟

پلکشو روی هم گذاشت:هر غلطی میخوای بکن
ک:آخه لباس ندارم

ه:من چیکار کنم میخوای لباس تنمو دربیارم بدم بپوشی؟

ک:من که از خدامه

چشمشو باز کردو صداشو بالا برد:عوضی مگه باهات شوخی دارم

ک:هنوز از دستم عصبانی ای؟
ه:نه چرا باید عصبانی باشم از دست خودم کفریم دوباره گول حرفاتو خوردم

ک:چرا دوباره داری این حرفو میزنی من که حقیقتو بهت گفتم
ه:آره ولی نه همشو ، نگفتی هنوز مثل هرزه ها چشمت دنبالشه

ک:از توهینش ناراحت شد ولی بهش حق داد از طرفیم خوشحال بود که تیرش به هدف خوردو جیهوپو غیرتی کرده بود.
روی تخت درست روبه روش نشست.
سرشو کج کردو به صورتش نگاه

کرد:حسودیت شد؟
ه:زر نزن.....
دستشو به قصد زدن بالا آورد ولی با دیدن قیافه مظلومش پشیمون شد.

کوک دستاشو گرفت:چرا باورت نمیشه من بعد دیدن تو دیگه نتونستم به هیچکس دیگه ای فکر کنم.

ه:پس اونکارت سر میز چه معنی ای میداد؟
ک:خواستم تحریکت کنم
ه:تحریکم کنی؟!
ک:اوهوم خواستم امتحان کنم ببینم هنوزم توی دلت جایی دارم یا نه.

ه:لعنت بهت
ک:تازه با یه تیر دو نشون زدم
ه:منظورت چیه؟

ک:اون دونفری که تو اتاق کنارین ...الان اونا هم دارن سر همین مسئله دعوا میکنن این یعنی اینکه تهیونگ هنوزم دوسش داره

ه:احمق معلومه که دوسش داره توی تموم این سالها اون عاشقانه منتظرش بود خودم شاهد گریه هاش بودم. هنوزم با یادآوریش قلبم به درد میاد.

جرات پیدا کردو به جیهوپ نزدیکتر شد.
هوپی به چشماش زل زد بدون اینکه حرفی بزنه
تقریبا چند ثانیه ای توی سکوت بهم زل زدن.

ک:دلم برات تنگ شده بود...
جیهوپ سرشو به تاج تخت تکیه دادو چشماشو بست.
خسته شده بود از فرار کردن ...تا کی میخواست به خودشو قلبش دروغ بگه اونم همون انداره دلتنگ جانکوک بود.

جانکوک از این فرصت استفاده کردو صورتشو نزدیک کرد.
حالا حتی با چشمای بسته هم میتونست نزدیکشو حس کنه نفس جانکوک به صورتش برخورد میکرد.
میتونست هلش بده اما منصرف شد.

  Game OverWhere stories live. Discover now