part18

141 32 36
                                    

دستاشو زیر بغلش زد و پاشو روی پل گذاشت.
آسمون هم مثل هوای دلش بارونی بود.
سرشو رو به آسمون گرفت و مشغول تماشای ابرا شد.

+میبینی جویی آسمونم داره تنبیهم میکنه تو اون بالایی و ابرا جلوتو گرفتن تا من نتونم ببینمت. میدونم هیچ وقت منو نمیبخشی. تنها کاری که میتونم بکنم اینه که اون آشغالو گیر بیارم و با دستای خودم از بین ببرمش.

سرشو سمت رودخونه گرفت و مشغول تماشای منظره رو به روش شد.
☆☆☆☆☆☆☆
دکمه های پالتوشو بست و کلاهشو سمت چشماش جلو کشید تا صورتش دیده نشه.

روی پل مشغول قدم زدن شد. اینجا بدجور اونو یاد خاطراتش مینداخت.
خاطرات تلخ و شیرینی که دیگه هیچ وقت تکرار نشد.

اینهمه سال انتظار و آخرش اینطوری شد!!
چرا دنیا همیشه باهاش سر ناسازگاری داشت؟!
حتما داشت اشتباه میکرد...

رو به رودخونه ایستاد و از جیبش سیگار برگی درآورد و روشن کرد.
پک اولو زد و دودش به بیرون فرستاد.

با صدای گفتگو دو مرد سرشو برگردوند.
_پسرجون چه خبرته حواست کجاست؟

مردی که پشتش بهش بود و پالتوی کرم رنگ پوشیده بود تعظیم کوتاهی به پیرمرد کردو با صدای گرفته ای عذرخواهی کرد و از کنار پیرمرد گذشت.

سرشو دوباره سمت رودخونه برگردوند.
خنده تلخی کرد:معلوم بود تازه عاشق شده...
سیگار رو زیر کفشش له کردو تصمیم گرفت به امارت برگرده. کارای مهمی داشت که باید انجام میداد.
☆☆☆☆☆☆☆
+تو مطمئنی؟
_بله رئیس تا اونجا تعقیبش کردم.
+به کسی که چیزی نگفتی منظورم جیهوپه؟

_نخیر رئیس کسی چیزی نمیدونه.
+خوبه میتونی بری.
تعظیم کردو از اتاق خارج شد.

دستاشو با عصبانیت مشت کرد:لعنتی میدونستم، از اولم بهت شک داشتم بیچاره هیونگ چقدر ساده گول تو رو خورده.

از اتاق بیرون رفت پله ها رو با عجله پایین رفت به اتاق جلسه رسید. در اتاق رو باز کردو واردش شد.

همگی بعد از دیدنش از جاشون بلند شدن.
سرشو تکون دادو رو به همه ایستاد.
امشب ماموریت مهمی براتون دارم
بالاخره وقتش رسید باید عامل قتل پاپا رو دستگیر کنیم

اون الان مثل یه شیر زخمی میمونه باید خیلی خوب حواستونو جمع کنید. نمیخوام اشتباه چند روز پیش دوباره تکرار بشه چون اینبار بخششی درکار نیست.

حتی اگر یک نفرتون اشتباه کنه همگی تنبیه میشید.
کیو مضطرب آب گلوشو قورت داد.

تهیونگ تمام مدت زیر نظرش داشت.
رو به کیو کردو گفت:کیوجونگ تو پیش من میمونی
قبل از اینکه کیو حرفی بزنه جیهوپ پرسید:چرا رئیس اون خیلی وارده میتونه کمکمون کنه.

+همین که گفتم من تو امارت باهاش کار دارم.
رو به ماموراش کرد:پس دیگه تکرار نمیکنم یا با جناب دادستان برمیگردید یا بهتره هیچکدومتون جلوی روم آفتابی نشید البته تا آخر عمرتون.

  Game OverWhere stories live. Discover now