part46

99 22 82
                                    

با عجله وارد اتاق شد:قربان بالاخره پیداش کردیم؟

مرد نگاهی به افسر کرد از نفس نفس زدناش معلوم بود که هیجان‌زده س:افسر سو چی شده چرا شلوغش میکنی؟اصلا داری راجب کدوم پرونده حرف میزنی؟

افسر پرونده زرد رنگ رو جلوی رییسش گذاشت:در مورد پرونده دادستان پارک
گوشاش تیز شد و با کنجکاوی گوش کرد.

افسر:تونستیم یکی از زیر دستای جانگ هوسوک رو پیدا کنیم بعد از کلی بازجویی بالاخره اعتراف کرد

جانگ هوسوک برای شخصی کار میکرد که احتمالا با مافیا یه سر و سری داشته ولی اسمشو نگفت یعنی اصلا نمیشناختش. اونا تو کار مواد بودن. ولی الان یکماهی میشه که خبری از هوسوک نیست. فقط بهشون گفته بودن تمام ماموریت‌ها کنسله تا وقتی خبرشون کنن. آدرس مقرشونم گرفتیم با بچه ها رفتیم ولی متروکه شده بود همه چی رو از قبل پاکسازی کرده بودن.

دستشو به چونش کشید و به فکر رفت:برای چی نمی‌خواستن؟!!!شاید تا الان از کشور خارج شده باشه. خیلی حیف شد باید اسم بالا دستی این یارو جانگ رو می‌فهمیدم.
کارتون عالی بود خسته نباشی بهتر به دادستان زنگ بزنم

گوشی رو برداشت و شماره گرفت بعد از خوردن چند زنگ دادستان برداشت:سلام قربان ما تونستیم اطلاعات جدیدی از پرونده دامادتون بدست بیاریم
و تمام ماجرا رو براش تعریف کرد..

دادستان:باید هر جور شده جانگ هوسوک رو پیدا کنیم.

ر:ممکنه تا الان از کشور خارج شده باشن
دادستان:هیچ معلوم نیست, این امکانم وجود داره جایی مخفی شدن تا آبا از آسیاب بیفته بعدا از کشور برن. باید تمام مرزا رو ببندیم.

رییس:تمامشونو؟!
دادستان:مگه چند تا مرز داریم از راه هوایی بعید می‌دونم رفته باشن ولی تمام پروازهای یکماه قبل رو بررسی کنید. مرز دریایی و زمینی هم افراد سریعا مستقر کنید حتما باید گیرشون بندازیم

رییس:بله هر چی شما بفرمایید
تلفن قطع کرد و سریع یه شماره دیگه رو گرفت.
~~~~~~~~~~
از توی اتاقش بیرون اومد همینطور که از پله ها با عجله پایین میومد با چشماش دنبال جیمین گشت.

جیهوپ رو دید که روی مبل تک نفره نشسته و دسته بازی تو دستش بود همچین جدی و اخم کرده مشغول بازی بود که هر کسی میدیدش فکر میکرد توی ماموریت جدی قرار گرفته.
بی هوا لبخند روی لبش نشست.

ک:جیمینو ندیدی؟
سرشو سمت جانکوک گرفت؟ها؟ ...
ای باختم چرا حواسمو پرت کردی؟

ک:ببخشید
هوپی با حالت قهر دسته روانداخت و به مبل تکیه داد:من چمیدونم حتما یه گوشه مشغول دل و قلوه دادنه

کوک به عصبانیتش خندید:من که معذرت خواستم میرم حیاط ببینم پیداش میکنم

ه:حالا چیکارش داری؟
ک:پاسپورتامون آماده شده
مثل فشنگ از جاش پرید:پس چرا زودتر نمیگی؟منم باهات میام

  Game OverWhere stories live. Discover now