♡part43♡

108 22 44
                                    

مرد پرونده آبی رنگ رو روی میز گذاشت:قربان یه سر نخ پیدا شده مردی به اسم جانگ هوسوک توی اون بار رفت و آمد می‌کرده عکسا رو کنار هم گذاشتیم احتمالش زیاده خودش باشه.

دادستان :خب الان این چه ربطی به داماد من داره؟

مرد:ربطش اینه جئون جانکوک معاون جناب پارک جیمین چند باری با این شخص دیده شده.

دادستان:لعنتی جئونم که پیداش نیست مرخصی یکساله گرفته ولی اینکه کجاست اصلا معلوم نیست نمیدونم گیج شدم

مرد:قربان اولین باره توی اینهمه مدت کاریم به همچین پرونده پیچیده ای بر خورد میکنم اصلا مجهولاش مشخص نیستن. ما نمیدونیم باید دنبال کی بگردیم..

دادستان دستشو رو شونه مرد گذاشت:حق با توئه خسته نباشید
فکر کنم حق با همسرم باشه اون میگه دخترمون که کشته شده دیگه پیدا کردن قاتلش و ناپدید شدن دامادمون مهم نیست این چیزا رو بفهمیم دختر عزیزمان برنمی‌گرده.
خودمم گیج شدم ولی از یکطرف وظیفم چی میشه یه قاتل توی این شهر داره آزاد می‌چرخه نمی‌تونیم به حال خودش رهاش کنیم
مرد سرشو با تأسف تکون داد.
~~~~~~~~
با صدای بسته شدن در چشماشو باز کرد.
سرشو چرخوند و به کنارش نگاه کرد تهیونگیش نبود. توی جاش نشست و به بدنش کش و قوسی داد.
با یاد دیشب نیشش تا بناگوش باز شد.

ملافه رو دور کمرش بست و سمت حموم رفت تا دوش بگیره.

از پله ها با احتیاط پایین می‌رفت . نباید کسی میفهمید کمرش درد می‌کنه. با مسکن و پمادهای ضد دردی که استفاده کرده بود دردش خیلی کمتر شده بود ولی به هر حال اولین بارش بود و براش غیر عادی بود.

داخل آشپزخونه شد و جیهوپ کنار گاز دید
با شنیدن صدای پا برگشت:بیدار شدی

ت:هوم ...چی داری درست میکنی؟
ه:تخم مرغ.... میخوری؟
ت:اره
ه:بشین برات بیارم

خیلی آروم نشست. جیهوپ مشکوک نگاش کرد ولی چیزی نگفت.
بشقاب نیمرو روجلوش گذاشت خودشم روی صندلی نشست.

ه:خوبی؟
ت:آره چطور مگه!
ه:هیچی همینطوری..
توی سکوت مشغول خوردن صبحونه بودن.

ه:ساکتی!!!
ت:هیونگ گیر دادیا...
هوپی یهویی چشمش به گوشه گردنش که از یقش پیدا بود افتاد. گردنش کیس مارک داشت.

پوزخند زد:هه طرف هیولاست
ت:منظورت کیه؟

معنادار نگاش کرد:هیونگنو گول نزن بچه من تو رو بزرگت کردم
ت:هوی چند وقت ولت کردم پررو شدیا من هنوز رئیستم

هوپی با پررویی خندید:نچ ....دیگه نیستی خودت استعفا دادی الان دیگه فقط دونسنگ کوچولوی لجبازمی
تهیونگ از پررویی هوپی خندش گرفت.

ه:ولی جدی میگم انگار طرف خیلی وحشیه.
ت:هیونگ چی میخوای بدونی؟

ه: هیچی باور کن ....فقط برای خودمون خوشحالم انگار وقتشه ما هم زندگی کنیم
ت:هنوز نه
ه:چرا ؟ نمیتونی ببخشیش؟

  Game OverWhere stories live. Discover now