Part 36

442 359 77
                                    

( یک سال قبل ، باشگاه بوکس )

تهیونگ هودی مشکی پوشیده بود و خودشو پشت یه ماسک مشکی مخفی کرده بود
زمانی که باشگاه بسته بود ، وارد باشگاه شد

تهیونگ : پس بوکسور بودی
تعجبیـم نداره
سو هو : ببخشید ، شما کی باشید؟
تهیونگ : چرا کشتیـشون؟ خانواده‌امـو

سو هو خوب فکر کرد ... یعنی اون کیه !!!
نکنه ... نکنه همون پسره
همونی که اون روز ....

تهیونگ : بالاخره یادت اومد؟
ایش ، اصلاً منصفانه نیست
چون من یه بارم تورو فراموش نکردم
کلِ زندگیم دنبالـت بودم
حتی پلیسـم شدم تا راحت‌ تر پیدات کنم
صورتـت و مُشتـت
بجز اینـا سرنخِ دیگه‌ای ازت نداشتم
و همین پیدا کردنتـو برام سخت‌تر کرده بود

تهیونگ پرید بالای رینگ و سو هو رو صدا زد

_ زود باش بیا نشونم بده چی تو چنته داری

سو هو رفت بالا و باهم درگیر شدن
تهیونگ مبارزه کردن رو خوب بلد بود
شروع کرد به مشت زدن بهش
جای جای بدنش رو سیاه و کبود کرد
اونو بست روی یه صندلی و نشوندش وسط رینگ .... کتاب انجیل رو گذاشت روی پاشو
اونو مجبور کرد تا بخونه

سو هو : چشم در برابرِ چشم
دندان در برابر دندان

اون کتک ها بخاطرِ کتک زدنِ مادرم تا حد مرگ بودن ....
اینم بخاطرِ برادرِ کوچیکـمه که زنده زنده سوزوندیش

بعد از کتک زدن سوهو تا حد مرگ
اونو بست ، مجبورش کرد تا انجیل رو بخونه
بعد روش نفت ریخت و اونو آتیش زد
و در آخر یه چاقو فرو کرد توی سینه اش

تهیونگ : و اینم بخاطرِ کاریـه که با ناپدریم کردی

تهیونگ فقط تشنه انتقام بود
انتقام از کسی که خانواده شو قتل عام کرده بود
سونگ سو هو
مادرش ، ناپدریش ، خواهر و برادرش
انتقام همه ی اونا رو ازش گرفت

********

( ۱۰ سال پیش )

ناپدری تهیونگ : حالا میخوای چیکار کنی؟
بهت میگم میخوای چیکار کنی؟
من دیگه نمیتونم باهاش زندگی کنم
اون ....
اون داداشِ خودش رو داشت دفن می کرد
میدونستم که همین عوضی ماهی‌ ها و چوکو رو کشته ....
اون بالاخره یه روز آدم میکشه
مامانش : بس کن دیگه ،  صداتو میشنوه
_ لعنتی

تهیونگ از سر و صدای باباش بیدار شد و از اتاق اومد بیرون  ....

ناپدری : نِگا نِگا ... اون چشمایِ لعنتیـشو نگاه کن
اینجوری بمن زل نزن
مامانش : عزیزم ولش کن
ناپدری : خدایاااا .... واقعاً که

............

شب شده بود
هیچکس خونه نبود
مامان تهیونگ روبروی پنجره نشسته بود و به بیرون نگاه میکرد
غمگین ، افسرده ، پشیمون ....
از تهیونگ میترسید ؟!
باید با اون بچه چیکار میکرد
خیره به بیرون بود که تهیونگ وارد اتاقش شد

Head HunterWhere stories live. Discover now