part 32

476 361 73
                                    

(یک سال پیش ، روز مرگ پدر جیمین)

جیمین روی زمین افتاده بود و شلوار تهیونگ رو گرفته بود ....
جیمین تهیونگ رو به اندازه جونگکوک دوست داشت .... اونو برادر کوچیکتر خودش میدونست

جیمین : باشد ....
باشد که خداوند
روحت را
نجات دهد

تهیونگ درست شبیه به عیسی که به صلیب کشیده شده ، ایستاد
دستاشو به دو طرف باز کرد..‌..
درست شبیه به ۱۰ سال پیش
وقتی که اسمش جیهون بود
همون دیالوگ ها
همون حرف ها
یه آدم
با دوتا اسم
با یه دیالوگ

« چطور بنظر میام؟
ازت خواستم نذاری یه هیولا بشم
التماست کردم
ولی تو دعاهای من رو نادیده گرفتی
اون‌ وقت اسم خودتم میذاری خدا؟
از حالا به بعد، این کارِ منه
من اون احمق ها رو محاکمه میکنم
همونا که چرندیات تورو باور دارن
من خدا هست
من ... خود خدا هستم
من .... شکارچی ام
من .... شکارچی بودم

..............

تهیونگ هان کوک رو دزیده بود و تو زیر زمین خونه اش مخفی کرده بود
اونو بی هوش کرده بود و کنارش نشسته بود

_ هان گوک
کارآگاه پای قولش نموند
کارآگاه بعدا میفهمه که من پای قولم وایستادم
اونایی که حسادت نمی کنند
گناه کارند

...........

( زمان حال )

به یک باره همه چی یادش اومد
توی باشگاه بوکس
توی باغ انگور
اون شب زیر بارون
توی کلیسا
توی کوچه باریک کنار فاضلاب

اون بود .... همه چیز کار خودش بود
کار جیهون بود

_ کار من بود .... هققققق
سونگ یو هان نبود
من بودم

..........

جونگ هه : حتما از دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شدی
پس اینا رو از کجا میدونستی؟

تهیونگ : همه اش یه نمایش بود
همه اش .... هققق هققق

« جونگکوک : مشکلت چیه؟
_خیلی متاسفم
میخوای بزنی خودت رو بکشی؟ چرا پریدی جلوی ماشین ؟
_ متاسفم فکر کنم ...
پرنده زد پاش رو شکوند
وقتی ماشین داشت میومد تکون نمیخورد منم از روی غریزه ام .... »

تهیونگ :  تمام این مدت ، داشتم خود واقعی ام رو پنهون میکردم ....هققق هقق

« مستند هان کوک : از پدرت متنفر نیستی که رهات کرد؟
نه ازش متنفر نیستم
مطمئنم که یه دلیلی داشته
شاید پدرت الان داره میبینه پس ....
_ چرا گریه می‌کنی تهیونگ ، این برنامه ضبط شدست »

Head HunterWhere stories live. Discover now