Part 13

530 394 95
                                    

قبل از شروع بگم که تصمیم گرفتم کاور فیک رو عوض کنم 😶😶
فکر میکنم این عکس ، ژانر داستان رو بیشتر نشون میده
داستان رو گم نکنید
اومممم
به نظرتون عکس جدید بهتره ؟!؟

______________________________________

( صبح روز بعد ، اداره پلیس )

_ تو داری چیکار میکنی ؟!
_ چطور ؟! ...
دارم نشان و اسلحه ام رو بر می دارم
_ تو استعفا دادی یادت رفته کارآگاه جونگکوک ؟!
_ فعلا که استعفام قبول نشده
وقتی قبول کردن بهم خبر بده
_ صبر کن ببینم عوضی ، کجا میری؟!
من که پلیس نشدم گند های تو رو جمع کنم
ای تو روحت.....

خوشحال شدم برگشتی جی کی:)

*******

حین اجرای برنامه زنده
علاوه بر پدر جیمین
یه کشته دیگه هم پیدا شد و اون شخص ....
دوستِ یوهان بود
همون شخصی که با سوتی دادنش
باعث شد تا شک پلیس بهش بیشتر بشه
و کسی که دنبال این پرونده افتاده بود
جونگ هه بود
دستیار خنگِ کارآگاه جونگکوک‌

........

( درِ خونه یوهان )

جونگ هه : شما آخرین کسی هستین که با دوستتون قبل از مرگش صحبت کردین
شما حداقل یک بار ، در روز
باهم در تماس بودین
پس چرا هفته گذشته بهش زنگ نزدین؟!
_ آخرین باری که باهم صحبت کردیم
جونگی گفت داره میره مسافرت
برای همین فکر کردم از کشور رفته
_ تنها شاهدی که برای قتل پروفسور دنیل داشتین کشته شده
_ چند بار باید بگم که اون روز خونه بودم ؟!
_ این جور که شما میگین
روزی که دکتر دنیل مُرد شما خونه بودین
روزی هم که جونگی مرد شما خونه بودین
چه آدم خونه نشینی هستین ...خخخخ
_ درسته
من عاشق تو خونه موندنم

یوهان رمز در خونه ش رو زد و رفت

*******

جونگکوک توی خونه ، روی صندلیش نشسته بود
و به دیوار روبروش خیره شده بود
دیواری از عکس مقتولین
و پرونده هایی که روی میزِ جلوش بودن
مصمم بود
برای گرفتن قاتل
برای نجات هان کوک
ولی چطوری ؟؟
تنها سرنخ اون فیلم های مامان بزرگ بودن
باید میفهمید اون عکس رو از کجا آورده
چون قاتل صراحتا اعلام کرد که مامان بزرگ رو نمی‌خواسته بکشه
و فقط مجبور شده
چون چیزی دیده که نباید می دیده

لپتابش رو روشن کرد و برای هزارمین بار
فیلم های اتوبوس‌رانی رو دید
و متوجه یه نکته ای شد
کوله ...
مامان بزرگ همراه خودش یه کوله داشت
.....
.....
با دیدن اون فیلم ، سریع رفت اداره پلیس
و کوله مامان بزرگ رو تحویل گرفت
نشست روی زمین و سریع اونو بازش کرد
ولی توش چیز خاصی نبود
فقط ۶ یا ۷ تا شیر موز ....

از کلافگی دستی تو موهاش کشید
و از روی زمین بلند شد
اومد از اداره خارج بشه ...
که یهو چیزی یادش اومد ...
اون روز ...
اون روز که با تهیونگ رفتن به اون محله برای تحقیق
تو اون مرکز نظافت در منزل
خانمی داشت با تلفن صحبت می‌کرد و می‌گفت
میخواد به خاطر دزدی شیر موز هاش شکایت کنه ....
کوله رو انداخت روی زمین و با سرعت نور رفت به سمت ماشینش

Head HunterWhere stories live. Discover now