part 25

507 370 81
                                    

( ۱۵ سال پیش )

پسر بچه ده ساله توی علفزار ها می دوید
در حالی که یه توری دستش بود و میخواست پروانه بگیره
پشت علف ها ، پسر بچه ای دید
که وایساده بود و به چیزی خیره شده بود
رفت سمتش
اون پسر بچه جیهون بود .....
جیهون متوجه شد که کسی از پشت سر بهش نزدیک میشه
نگاهشو به عقب داد و اون بچه با توری دستش رو دید

جیهون : داری چی رو نگاه میکنی؟ گم‌شو

اون بچه به دستای جیهون نگاه کرد
یه چاقو تو دستش بود و دستاش خونی بود
و یه سگ مرده افتاده بود جلوی روش
رفت نزدیکش و دستاشو گرفت
دید که دستاش زخمی شدن

_ زخم عمیقیه
حتما درد میکنه

جیهون دستشو کشید و عصبی فریاد زد

_ گفتم گم شو

اون پسر بچه راهشو کج کرد و رفت
رفت عقب تر و از زمین گیاهی رو کَند
اونو گذاشت روی سنگ و شروع کرد به کوبیدنش
و بعد یه تیکه پارچه از جیبش در آورد
رفت سمت جیهون و اون گیاه رو گذاشت روی دستش و با دستمال اونو بست
جیهون تکون نمیخورد
فقط به اون بچه خیره شده بود

_ چیکار داری میکنی؟
_ تکون نخور
مامانم میگه گیاه آب بشقابی بریدگی رو تسکین میده
_ من نمی‌ترسونمت؟
_ چی؟
_ از وقتی که شکم خرگوش رو بریدم
همه ازم دوری میکنن
_ من نمی‌تونم یه دوست زخمی رو نادیده بگیرم
اما زخمی کردن حیوانات هم کار خوبی نیست
پس دیگه اینکارو نکن

جیهون به اون پسر بچه خیره شده بود

« چرا من مثل اون به دنیا نیومده ام؟
کاش مثل اون بودم
کاش ....
جای اون بودم »

( الهی بگردم.... واقعا بغضم گرفت)

زخمشو بست و بهش لبخند زد

_ حالا خوب شد

*********

( زمان حال )

تهیونگ : اوه ، نه
اوه نه. فکر کنم مرده

تهیونگ گریه میکرد ... ترسیده بود
به دستای خونیش نگاه میکرد و همه وجودش
رو لرز گرفته بود

مغز : چه حسی داری؟
کشتن یه نفر
لذت‌بخشه ، نه؟

تهیونگ به سختی از سر جاش بلند شد
کشون کشون از سوله اومد بیرون و رفت سمت خونه
همین که در خونه رو باز کرد
افتاد رو زمین
زانو هاش بی حس شده بودن و دیگه نای راه رفتن نداشت
افتاد رو زمین و دستای خونیش رو گذاشت رو سرش

_ نهههه
نه
خدای من، من یه نفرو کشتم
من ....  یه نفرو .... کشتم .... هققق هققق
چیکار کنم ...هق هققق
نه، نه‌......  اونی که آدم کشت من نبودم
سونگ یوهان بود

با دستاش تند تند میزد تو سرش و گریه میکرد

_ سونگ یو هان ، همش تقصیره اونه

Head HunterWhere stories live. Discover now