Head Hunter

Part 5

( اداره پلیس )

پروفسور‌: پس همین جوری اون بچه رو آزاد کردین؟؟
_ خب ما مدرکی براش نداشتیم
در ضمن ما یه بازجویی غیر رسمی با دروغ سنج هم انجام دادیم ، ولی چیزی دستگیرمون نشد
_ مگه نمیدونید روان آزار ها میتونن دستگاه دروغ سنج رو هم دور بزنن
_ جدی ؟!!!
_ چون هنوز قاتل اون پرونده پیدا نشده ،
اون پسر خیلی مشکوکه

_ اون موقع اون بچه فقط ۱۵ سالش بود
باورِ اینکه اون تونسته همه خانوادش رو بکشه سخت بود

_ بعد از اینکه آزادش کردین ، دنبالش نرفتین؟!
_ خب نه ...
ولی دستیارم اونو تا بیرون همراهی کرد و گفت
وقتی رفته بیرون بهش یه پوزخند زده
و به صلیب روبروی اداره پلیس خیره شده بوده
انگار ازش متنفر بوده
با خشم به اون صلیب نگاه میکرده

.......

( تیتر اول خبر )

کابوس قاتل زنجیره‌ای ملقب به شکارچی سر که ۲۰ قربانی از خود به جا گذاشته است و همگی مجبور بودیم با اون زندگی کنیم ، حالا بعد از گذشت ۲۵ سال دوباره کشور رو به وحشت انداخته است )

*****

دنیل وارد خونه شد ...
سگی رو تو حیاط خونه دید ...
پاهاش لنگ می‌زد ...
انگار که بهش صدمه زده باشن ...
و تو همون لحظه
صاحب خونه اومد بیرون ...
مون چائه ...

_ زمان زیادی گذشته مون چائه

.....

دنیل رفت تو خونه ...
تو پذیرایی ، رو مبل راحتی نشسته بود ..
به دیوار نگاه میکرد ...
عکسشون رو دید ‌...
عکس مادر و پسر رو....
روبروی بیمارستان ...
مون چائه و پسرش یوهان

_ این عکس پسرتونه؟!
_ بله ، بچه خوبی شده ...
ببخشید ولی زودتر باید برم سر کارم

_ آها ... باید میدونستم سرتون شلوغه
راسی ... چه اتفاقی برای اون سگ افتاده؟!

_ خب ... آه .. خب وقتی پسرم اونو آورد خونه
در حال مرگ بود ، اون مداواش کرد
از بچگی همیشه خیلی مهربون بوده
اون نمیتونه زجر دیگران رو ببینه ،
حتی حیوون ها رو
_ که اینطور ... من دیگه باید برم

دنیل بلند شد تا بره
_ شما اشتباه کردین پروفوسور

برگشت به مون چائه نگاه کرد ...
داشت اون سگ رو نوازش میکرد
دستاش ...
دستاش میلرزیدن ...
انگار که از چیزی ترسیده باشه ...
یا داشته باشه دروغ بگه ...

*****

دنیل رفت به بیمارستان
باید خودش میدید ...
خودش باید اون پسر رو میدید ...
تا مطمئن بشه ‌....
که اون یه آدم عادیه یا نه ....

_ زود باشششش رئیس ما رو نجات بده عوضی
هی با تو امممم ... الان چیکار کردی هاااا
چرا بهش سوزن زدی ...