تهیونگ برای آروم کردن پسرک، دستش رو روی شونه ای پسرک گذاشت و با لحن آرومی لب زد: هیشش..باشه باشه آروم باش ... حالت یهو بد میشه..

جیمین عصبی عقب کشید و دست تهیونگ رو از روی شونه اش کنار زد و گفت: بهم دست نزن... و همین الان از جلوی چشمام دور شو.. چون دیگه نمیخوام یک آلفای خیانت کاری مثل تورو ببینم.

تهیونگ با شنیدن جمله ی آخر جیمین، عصبی شد.
چشماش تیره و تار شدند و قدمی به جیمین نزدیک شد که باعث شد پسرک امگا با ترس چند قدم عقب بره.

- تو به من گفتی خیانت کار؟!

با لحن و تن صدای آرومی گفت اما اینقدر ترسناک بود که همین آرومیش باعث ترس بیشتر جیمین میشد اما ترسش رو پشت نقاب گستاخیش پنهان کرد و گفت: آره.. تو خیانت کاری.. تو یه عوضی به تمام عیاری.. حالم ازت بهم میخوره دیگه نمیخوام حتی چشمم به چشمت بیوفته امیدوارم دیگه هیچوقت....

با قرار گرفتن دست قدرتمند تهیونگ، زیر گلوش، وحشت زده با چشمایی که درشت شده بودند به چشمای وحشی تهیونگ نگاه کرد.

چشماش حتی تیره تر از قبل شده بودند و سفیدی داخل چشماش توسط لایه ی قرمزی احاطه شده بودند.
رگ های گردنش بیرون زده بودند و دندون هاش از شدت حرص روی هم سابیده میشدند.

جیمین با ترس دستش رو روی دست تهیونگ که با قدرت به گلوش چنگ میزد، گذاشت و با لکنت گفت: چ.. چیکار.. میکنی؟!

تهیونگ که انگار عقلش رو از دست داده بود، لب زد: اگه منو نخوای... پس ترجیح میدم با دستای خودم بکشمت تا اینکه بذارم بری با یک نفر دیگه.

سئونگ که تمام مدت برای اینکه اون دوتا خودشون مشکلات بینشون رو حل کنند داخل ماشینش نشسته بود با دیدن اوضاع که کاملا خیط به نظر میومد، به سرعت از ماشینش پیاده شد و سمت دو پسر دوید.

°° هی تو داری چیکار میکنی؟!

تهیونگ با دیدن سئونگ نگاه خشمگینش رو به پسر آلفا داد و غرید: به تو مربوط نیست... گمشو!

جیمین با صدایی که به سختی شنیده میشد لب زد: س..سئونگ..

سئونگ عصبی سمت تهیونگ قدم برداشت و محکم لگدی به ساق پای تهیونگ کوبید که باعث شد انگشتای محکمش از دور گلوی جیمین باز بشه و بدن بی حال جیمین روی زمین رها بشه و شروع به سرفه کردن های متعدد بکنه.

تهیونگ در حالی که با دستش ساق پای دردناکش رو میمالید با دیدن جیمین که سرفه میکرد، شکه خواست سمتش بره که سئونگ مقابلش قرار گرفت.

تهیونگ نگاه بدی به سئونگ انداخت و از بین لب های بهم گفت شده اش غرید: بکش کنار... میخوام برم پیشش.

سئونگ تهیونگ رو به عقب هل داد که باعث شد تهیونگ چند قدمی ازش فاصله بگیره.

°° تا همین چند دقیقه پیش میخواستی بکشیش..

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now