🍷Part:26 💔

1.3K 234 43
                                    

➰آنچه خواندید➰

تهیونگ سمت پله ها دوید تا خودشو به جیمین برسونه اما با اسیر شدن بازوهاش توسط اون بادیگارد ها، شروع به تقلا کردن کرد.

- ولم کنید.. من باید برم پیش جیمین... گفتم ولم کنید... شما چطور جرأت میکنید با من اینجوری رفتار کنید؟!

بادیگارد ها به زور تهیونگ رو سمت در ورودی عمارت بردند و اونو از عمارت بیرون کردند.

➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰➰

با قدم های آروم و یکنواخت، توی پیاده رو ها قدم میزد و سرش پایین بود و به کفش هاش نگاه میکرد.

چیکار در حق جیمین کرده بود که او حتی دیگه حاضر نبود ببینتش؟!
الان باید چیکار میکرد؟!
چطور باید زندگی نابود شده اش رو درست کنه، درست مثل روز اول
اما زندگیش از همون روز اول هم درست و حسابی نبود...از همون اول زندگیش بد شروع شده بود ولی تهیونگ اصلا نمیخواست بد هم تموم بشه!

نمیتونست بغضی که داخل گلوش بود رو مهار کنه...
دلش میخواست بغضش رو آزادانه رها میکرد و همون جا کنار پیاده رو جلوی اون همه آدم مینشست و زار میزد.....
چی میتونست برای یک آلفا تحقیر آمیز تر از این باشه که امگاش اونو نخواد و بخواد اونو از زندگیش بیرون کنه؟!

با سرازیر شدن اشک سمج گوشه ی چشمش، سرش رو پایین انداخت تا کسی اشک براقش رو که گونه اش رو خیس کرده بود، نبینه.
ناسلامتی اون یک آلفا بود...
اونم نه یک آلفای همینجوری..
آلفای حقیقی که بعد از پدرش پادشاه آلفاها میشد....
پس معلومه که غرور داشت... و دلش نمیخواست تو ملا عام کسی شاهد اشک ریختنش باشه...

انگشت اشاره ای رو گوشه ی چشمش کشید و اون اشک رو پاک کرد.

جیمین با قلبش بدجوری تا کرده بود....
نمیدونست دیگه میتونه حرفای دردناک جیمین رو فراموش کنه یا نه؟!
اما از طرفی به جیمین هم حق میداد... باید قبلا بهش درمورد کارش توضیح میداد تا کار به اینجا نکشه...

با رسیدن به عمارت، سرش رو بالا آورد و به عمارت خیره شد.
دیگه نمیتونست جو این عمارت رو بدونه جیمینش تحمل کنه... باید میرفت... باید میرفت تا مدتی رو فقط با خودش تنها باشه.. و کسی مزاحم تنهایی هاش نشه...

نگهبانی که کنار در ایستاده بود، با دیدن تهیونگ، بهش احترامی گذاشت و در رو برای ورود پسر پادشاه آلفاها باز کرد.
تهیونگ قدم های بی رمق و ناتوانش رو از سر گرفت و وارد اون عمارت شد.

دلش میخواست بره... اما کجا؟!
کجا میتونست بره؟!؟....
هرکدوم از خونه هاش یا ویلا هاش هم که میخواست بره پدرش به راحتی پیداش میکرد و دوباره مجبورش میکرد تا به بازی کثیفش با ماتیاس ادامه بده...

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now