🙂Part:24 ☘︎

1.3K 228 85
                                    

🔹آنچه خواندید🔸

جیمین صدایی نامفهوم از خودش بیرون آورد و پلک های خسته اش بالاخره روی هم افتادند و پسرک به خواب عمیقی فرو رفت.

یونگی نگاهش رو از صورت غرق در خواب جیمین گرفت و بعد از اینکه ملافه ی روی بدنش رو بالاتر کشید، از جاش بلند شد و سمت درب اتاق رفت و به همراه اون سو و دکتر و پرستاری که داخل اتاق حضور داشتن، از اتاق خارج شدند.

............................................................................

تو اتاق کار اون سو، روی مبل های چرمی قهوه ای سوخته ای رنگ اتاق، نشسته بود و پای چپش رو همینجوری که روی پای راستش انداخته بود، مدام تند تند تکون میداد.
دیگه نباید میذاشت جیمین توی این عمارت کوفتی باشه....
فکر کرد که اون آلفای احمق واقعا یه حسایی به جیمین داره و دیگه لازم نیست نگران جیمین باشه...
اما خب باتوجه به شرایطی که حالا پیش اومده بود، اینطور به نظر میومد که اشتباه فکر کرده بوه....

دیگه اجازه نمیداد اون تهیونگ عوضی با برادرش اینطور کم محلی کنه...
باید جیمین رو با خودش میبرد به عمارت خودش تا تکلیفشون مشخص بشه....

نگاه بی حس و سردش رو به اون سو که تمام مدت با خونسردی تمام پشت میز بزرگ و قهوه ای رنگش نشسته بود و قهوه میخورد، دوخت و گفت: خب... من تصمیم گرفتم جیمین رو با خودم به عمارتم برگردونم... به نظرم او اینجا آرامش نداره و اون آلفای عوضیش هم اهمیتی به این موضوع نمیده...

اون سو مقداری از قهوه ی تلخ داخل فنجانش رو نوشید و فنجانش رو روی میزش گذاشت و دستاش رو روی میز بهم قفل کرد و گفت: چرا همچین تصمیمی گرفتید؟! جیمین همینجا کنار آلفاش باشه که بهتره...

یونگی پوزخندی زد و آرنج دستش رو روی دسته ی مبلی که نشسته بود، تکیه داد و گفت: آلفاش؟؟ هه.. الان معلوم نیست توی این شرایط اون آلفای بی مصرف کجاست؟!

اون سو لبخند مصنوعی زد و گفت: خب تهیونگ تا مدتی پیش همینجا پیش جیمین بود اما یه کار مهمی براش به وجود اومد و  مجبور شد بره.

یونگی چند ضربه روی زمین زیر پاش کوبید و گفت: چه کاری مهم تر از جیمین؟! من همونطور که گفتم جیمین رو با خودم میبرم... و هیچکس نمیتونه مانعم بشه.

یونگی با اتمام حرفش، با قاطعیت از سر جاش بلند شد و بعد از مرتب کردن کت داخل تنش، نگاهی گذرا به اون سو که الان ایستاده بود، انداخت و گفت: تهیونگ برای داشتن جیمین باید لیاقتش رو داشته باشه.... وگرنه راه جیمین و تهیونگ ازهم جدا میشه.

اون سو از پشت میزش بیرون اومد و گفت: اما دور بودن جیمین از تهیونگ براش خوب نیست... او با وجود بارداریش الان بیشتر از قبل به تهیونگ وابسته است.... شما نمیتونید اون دوتا رو ازهم جدا کنید.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now