🥰 Part:9🥺

2.2K 283 74
                                    

آخرین بار که ادیت زدم دو روز پیش بود...
امیدوارم متن بدون غلط املایی یا هر چرت و پرتی                       باشه😁

◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈◈

حدود یک ساعت بعد، که فقط بین آلفا و امگا با سکوت گذشته بود، رسیدن به محل مورد نظر..

همون آپارتمانی که نامجون کلیدش رو به تهیونگ داده بود تا جیمین رو به اونجا ببره.

با نزدیک شده به آپارتمان، تهیونگ ماشینش رو داخل پارکینگ آپارتمان برد و پارک کرد.

نگاهی به امگای کوچولو ی کنارش که غرق در خواب بود، انداخت.
موهاش هنوز کمی خیس بودند و لب هاش از هم باز بود و آروم آروم نفس میکشید.

دستش رو روی بازوی پسرک که با پتوی سفید رنگ پوشیده بود، گذاشت و تکونش داد.

_ هی.... جیمین پاشو رسیدیم.

پسرک چشمای خواب آلودش رو باز کرد و با اون چشمای درشت و خوشگلش اطرافش رو با گیجی نگاه کرد.

+ما... کجاییم؟!
پسرک با استرس از تهیونگ پرسید.

_ پیاده شو میفهمی.
تهیونگ بی تفاوت و با حالتی خنثی گفت.
و بدون هیچ حرف دیگه ای از ماشین پیاده شد.

جیمین با دیدن تهیونگ که از ماشین فاصله میگرفت، بالافاصله از ماشین پیاده شد که با درد گرفتن پایین تنه و دلش دستش رو به ماشین تکیه داده و روی زمین نشست.

+ ص.. صبر کن.
پسرک با صدای نسبتا بلندی رو به تهیونگ که بدون توجه به اون به راهش ادامه میداد، گفت.

تهیونگ با شنیدن صدای پسرک برگشت و با جیمین که روی زمین نشسته و سرش پایین بود، روبه رو شد.

اخمی کرد و دوباره مسیری که رفته بود رو برگشت.

با اخم بالای سر پسرک مونقره ای ایستاد و گفت: چرا نمیای؟! چرا رو زمین نشستی؟!

جیمین که دردش کمی بهتر شده بود، سرش رو بالا آورد و با چشمای کیوتش به تهیونگ نگاه کرد و گفت: خب... خب.. نمیتونم راه برم و چون تو زود... رفتی خواستم بهت برسم... که یهو.. دلم درد گرفت و نشستم روی زمین.

تهیونگ چشماش رو با دستش ماساژ داد و گفت: خیلی خب.. پاشو بریم... من خیلی خستم.

جیمین دستش رو به ماشین گرفت و از جاش بلند شد.
آروم آروم قدم های کوتاهی برمیداشت و تهیونگ هم شونه به شونه با قدم های اروم کنارش راه میرفت.

وقتی از پارکینگ خارج شدند جیمین نگاهی به ساختمون مقابلش انداخت....
اون یک اپارتمان تقریبا خوب بود و میشه گفت یه اپارتمان کاملا عادی.... البته برای جیمین و تهیونگی که همیشه توی عمارت و جاهای بزرگ زندگی میکردن، عادی بود وگرنه اون آپارتمان واقعا در بین آپارتمان های دیگه بهترین بود.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now