🖤Part:11🌈

2.2K 266 56
                                    

عمارت *

پادشاه آلفا ها به همراه برخی از سران و قبایل امگا ها و آلفا ها دور میز بزرگ و قهوه ای رنگ داخل عمارت نشسته بودند و باهم حرف میزدنند.

» ببخشید رئیس ولی موضوع گم شدن جیمین خیلی داره دردسر ساز برای امگا ها میشه... بسیاری از مردم خشمگین اند... اگر کاری نکنیم اتفاق بدی خواهد افتاد.

یکی از سران آلفا ها از جا برخاست و گفت:ولی اون پسر خودش فرار کرده و تقصیر خودشه... به نظر من بهتره اورو از مقامش عزل کنیم و فرزند وزیر اعظم امگا ها رو به عنوان همسر جناب کیم جوان معرفی کنیم.

وزیر اعظم که از این پیشنهاد خوشحال شده بود سرش رو تکون داد.

اما یکی از وزیران( وزیر چو)که برای پدر بزرگ جیمین و خانوادش بسیار احترام قائل بود ، گفت:ولی من فکر نمیکنم تا جناب پارک جیمین فرار کرده باشند... ایشون وقتی حرفی میزنن پای حرفشون میمونند.

پادشاه آلفا ها دستاش رو محکم روی میز کوبید و قدرتش رو به رخ همه ی اون ادم هایی که فقط به دنبال منافع خودشون بودند، کشید.

از شنیدن خبری که از صبح به گوشش رسیده بود، عصبانی بود.

نفس عمیقی کشید و با صدای محکمش گفت: من خودم راه حلی برای این موضوع پیدا کردم و به پسرم هم گفتم تا به اینجا بیاد تا راه حلم رو بهش بگم... شما هم به زودی باخبر میشوید.

همه ی سران و بزرگان قبایل امگا ها و الفا ها از روی صندلی هایی که از چرم های براق و گران قیمت ساخته شده بودند برخاستند و از عمارت خارج شدند.

پادشاه آلفا ها پوف کلافه ای کشید و کروات زیبای به رنگ قرمزش رو کمی شل کرد و روی صندلیش نشست و دستور داد تا براش قهوه بیارن.

بادیگارد از بیرون عمارت وارد شد و احترامی به پادشاه آلفا ها گذاشت و گفت:رئیس.. پسرتون تشریف آوردن.

&بگو بیاد داخل.

بادیگارد های کنار در عمارت ، درها را باز کردند و قامت تهیونگ نمایان شد.

تهیونگ دستاش رو توی جیب های شلوار قهوه ای رنگش فرو برد و با چهره ای خنثی و سرد مقابل پدرش ایستاد و گفت:با من کاری داشتین؟!

& دنبالم بیا.

پدر تهیونگ از جاش بلند شد و یکی یکی از پله های سنگی عمارت بالا رفت.

تهیونگ هم به دنبال پدرش به راه افتاد.

پدر تهیونگ با رسیدن به اتاق کارش در اتاق رو باز کرد و وارد شد.

تهیونگ پشت سرش وارد اتاق شد و درو بست.

& بشین.

_ کار دارم باید برم.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now