💦Part:12🔞

3.1K 281 32
                                    

ساعت 00:00☆
عمارت کیم♡

هوسوک با استرس نگاهی به ساعت بزرگ و مجلل عمارت انداخت.
قلبش مثل یک بچه گنجیشک که درحال فرار کردن از دست گربه ی دیو صفتی هست، محکم تو سینش می کوبید.

ساعت 12 شب بود و چون خاموشی عمارت ساعت 11 شب بوده الان دیگه همگی خوابن.

آروم و بیصدا از پله های سنگی عمارت بالا رفت...
چرا حس میکرد اون پله های فاکی از همیشه طولانی تر شدن؟!؟!!

با رسیدن به بالای پله ها به دوتا از خدمه که کنار اتاق  پادشاه یونگی ایستاده بودند، نگاه کرد.
حس ترس و اضطراب مثل خوره به جانش افتاده بود..

نفس عمیقی کشید و دستش رو روی قلبش گذاشت و اروم با خودش گفت:اشکالی نداره هوسوک... فقط یک دروغ کوچیکه دیگه... حتما بعدا بهم حق میدن...آروم باش هوسوک... تو میتونی.

با لبخند همیشگی روی لب هاش، به سمت اون دوتا خدمه رفت... اون دوتا رو میشناخت...« هه سو- یون هه»

یون هه با دیدن هوسوک لبخندی زد و گفت:هوسوک!! تو این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟!؟ فکر میکردم رفتی خونه.

هوسوک دستاش که از استرس و اضطراب میلرزیدند رو پشت سرش بهم قفل مرد و گفت:آه... مگه شما نمیدونید؟!

هه سو با اخم به هوسوک نگاه کرد و گفت:چیرو؟!

¢ خب من از خانوم مین خواستم تا من امشب اینجا جای شما وایستم و به جاش شما ها فردا شب جای من بایستین.

یون هه گفت: چرا؟! پس چرا خانوم مین چیزی به ما نگفت؟!

هوسوک شونه هاش رو بالا انداخت و گفت: نمیدونم حتما یادش رفته... چون من فردا شب به خاطر بابام باید خونه بمونم خانوم مین بهم اجازه داد تا امشب رو به جای فردا شب بایستم.

هه سو گفت:باشه هوسوک... ولی بدون یک ساعت دیر کردی... اینو حتما به خانوم مین گزارش بده.

هوسوک سرش رو تکون داد و گفت:باشه نونا.

هه سو با اخم به هوسوک نگاه کرد و گفت: گفته بودم خوشم نمیاد منو نونا صدا بزنی.

هوسوک لبخندی به بد اخلاقی دکتر مو مشکی مقابلش زد و گفت: باشه.. دیگه تکرار نمیشه.

هوسوک واقعا نمیخواست به نونا هاش دروغ بگه و واقعا عذاب وجدان داشت و عذاب وجدان درونش واقعا داشت اذیتش می کرد.

هوسوک از روز اولی که به عمارت کیم اومده بود کسی باهاش دوست نبود و بهش کمک نمیکرد و به خاطر این موضوع خیلی ناراحت بود....
اما تنهایی هوسوک زیاد طول نکشید....
و یون هه اولین نفر با اون دوست شد...
رفتار یون هه با هوسوک واقعا خوب بود و اگر هوسوک کار اشتباهی انجام میداد اصلا ناراحت نمیشد و به جاش با مهربونی بهش توضیح میداد که دیگه این کارو انجام نده.
ولی خواهر یون هه.... هه سو درست برعکس یون هه باهاش رفتار میکرد.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now