آنچه خیلی وقت پیش خواندید 😁
در اتاق رو باز کرد و با ورودش به اتاق درو محکم پشت سرش بست و قدم های عصبانیش رو به سمت مبلی که جلوی یک تلویزیون قرار داشت، برداشت و با شتاب خودشو روی مبل رها کرد و غر زد.
چرا نمی داشتند هرکاری دوست داره انجام بده؟!
واقعا زندگی پولدارا هم خسته کننده هستااا...
تلویزیون رو به کمک کنترلی که کنارش قرار داشت روشن کرد و از بین انبوهی از فیلما که یکی از اونا اسم باحالی داشت رو انتخاب کرد و مشغول تماشاش شد.
⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸⛓️🌸
با کلافه گی به ساعت دور مچ دستش نگاه کرد...
سئونگ مدتی پیش باهاش تماس گرفته بود و گفته بود که یه کاری براش پیش اومده و تا ده دقیقه دیگه خودشو میرسونه و جیمین هم روی صندلی های جلوی مهدکودک منتظر سئونگ نشسته بود.
نگاهش رو به ماشین هایی که به سرعت از خیابون میگذاشتند داد و آهی کشید.
کفش های اسپرتش رو از پاهاش بیرون آورد و با بالا آوردن پاهاش، اونارو روی صندلی گذاشت و دستاش رو دور پاهاش حلقه کرد....
هرروز که میگذشت، بچه های داخل شکمش بزرگ و بزرگتر میشدند و گرگ امگاش هرروز به خاطر دوری از جفتش بیقراری میکرد....
این مدت حتی چندبار نزدیک بود اون گرگ از شدت جنون به خودش صدمه بزنه..
حتی دیشب گرگش اونقدر به آلفای تهیونگ احتیاج داشت که جیمین واقعا نمیدونست چیکار بکنه.....
برای همین مجبور شد که به دور از چشم سئونگ داخل حموم، دیکش که شق شده بود رو به حالت قبل برگردونه.
پلک هاش رو روی هم گذاشت و سرش رو به دیوار کنارش تکیه داد..
نمیدونست چرا این مدت مدام احساس خستگی میکرد...
اونقدر بعد از هر فعالیتی احساس خسته گی میکرد که انگار یک کوه رو به تنهایی جابه جا کرده!
- سلام چشم نقره ای من..
با شنیدن صدای بم و آشنایی اونم درست زیر گوشش، متعجب پلک هاش رو باز کرد و تونست تهیونگ رو توی یک قدمی و مقابلش ببینه.
پاهاش رو پایین آورد و نگاهش رو با دلتنگی روی تک تک اعضای صورت آلفا گذروند.
چشماش انگار آرومتر و خوشحال تر به نظر میرسیدن و غم و اندوهی که قبلا داخلشون به خوبی آشکار بود، دیگه نبودند.
لب هاش به جای اینکه مثل همیشه به پایین متمایل باشند، الان به بالا رفته بودند و لبخندی رو روی لب های زیبای پسر بزرگتر به وجود آورده بودند.
تهیونگ هم تو همین مدت خودشو از نگاه کردن به پسرک محروم نکرد..
اون امگا کوچولو چرا اینقدر زیبا و پرستیدنی بود؟!
چطور بدون هیچ آرایشی صورتش اینقدر میتونه زیبا باشه؟!
جیمین تا قبل از این هم زیبا و بی مانند بود و الان که از قضا دو توله ی آلفا رو باردار بود، زیباییش چندین برابر شده بود.
YOU ARE READING
🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞
Randomنام:❤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖🖤 کاپل اصلی: ویمین.سپ. کاپل فرعی: نامجین تعداد پارت: 36 وضعیت: تکمیل. 🔞💦بیشتر پارت های این فیک دارای اسمات هست... پس اگر از اسمات خوشتون نمیاد، نخونید..🔞💦 داستان در مورد یک ازدواج اجباری است... ازدواجی که...
