😢 Part :5

2.4K 318 95
                                    

تهیونگ و یونهوا بعد از سوار شدن ماشینشون راهی مهمونی شدن.
مهمونی خارج از شهر بود و یکی از دوستای نزدیک تهیونگ و یونهوا اونارو دعوت کرده بود....
دُهیون یکی از دوستای نزدیک به یونهوا و تهیونگ بود.

5 سال پیش دُهیون با کمک یونهوا فهمید که دوست دخترش، الینا بهش خیانت کرده اونم درحالی که سعی میکرد بهترین دوستش رو شریک خیانت خودش بکنه.
الینا اول تهیونگ رو با استفاده از دارویی بیهوش کرد و سعی کرد به زور باهاش بخوابه... اما یونهوا و دُهیون به موقع رسیدن.

بعد از اون اتفاق تهیونگ چند روزی رو تو بیمارستان بستری بود چون به خاطر اون دارو برای معدش مشکلی پیش اومده بود... و.... دُهیون واقعا دیگه هیچوقت با اون دختر حرف نزد و حتی اگه میتونست اونو میکشت... چون اون دختره ی هرزه به بهترین دوستش آسیب زده بود و فااااک.

بعد از اون اتفاق دُهیون تصمیم گرفت به فرانسه بره تا در شرکت عموش کار کنه.
و از اون جایی که دُهیون آدم خیلی باهوشی بود عموش خیلی خوشحال شد و درخواستش رو قبول کرد.
چون چه کسی واقعا میتونست آدم باهوشی مثل دُهیون رو برای کار در شرکتش رد کنه!!!
قطعا باید اون آدم دیوونه باشه که همچین کار احمقانه ای انجام بده.

پس از کره به فرانسه رفت.
در طول مدتی که در فرانسه زندگی میکرد با تهیونگ و یونهوا ارتباط داشت و تقریبا هر روز باهاشون حرف میزد.

و در آخر بعد از 5 سال که به عنوان بهترین دستیار رئیس فرانسه انتخاب شده بود، به کره برگشت البته بدون این که به یونهوا و تهیونگ بگه چون میخواست اونارو غافلگیر کنه.

پس توی یک مهمونی که مطمئن بود تهیونگ و یونهوا اونجا حضور دارن، شرکت کرد و وقتی یونهوا و تهیونگ اونو دیدن از خوشحالی نزدیک بود سکته کنند.

و بعد از اینکه تهیونگ و یونهوا فهمیدن که دُهیون توی این 5 سال چه پیشرفتی کرده بهش پیشنهاد دادن تا یک مهمونی برگزار کنه و همه ی دوستای قدیمیش رو دعوت کنه.
و دُهیون هم پذیرفت.




با رسیدن به محل مهمونی، با بوق ماشین تهیونگ، نگهبان در رو باز کرد و تهیونگ ماشینش رو داخل برد و کنار ماشینای خفن و گرون قیمتی که داخل حیاط بزرگ ویلا پارک بودند، پارک کرد.

یونهوا و تهیونگ از ماشینشون پیدا شدند و دست در دست هم به سمت ساختمونی پر از چراغ که صدای زیاد آهنگ از اونجا میومد، رفتند.

به محض وارد شدنشون، دُهیون اونارو دیدن و با خوشحالی برای اونها دستی تکون داد و گفت:تهیونگ.. یونهوا.

به سرعت خودش رو به پیش آنها رسوند و هردوشون رو بغل کرد و گفت:سلام... خوشحالم به مهمونی اومدین.

تهیونگ لبخندی زد و گفت:دُهیون مگه میشه ما به مهمونی تو نیایم؟!

یونهوا این بار گفت: دُهیون خوشحالم که برگشتی... دلم خیلی برات تنگ شده بود.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now