🤩 Part:15😏

2.2K 281 155
                                    

...آنچه خواندید...

•• میخوام سواری برم روی اون دیکت...

پسر با شنیدن حرف یونهوا ، روی تخت دراز کشید و یونهوا روی بدن پسر قرار گرفت و تند تند شروع به بالا و پایین کردن بدنش کرد..

دختر همون طور که غرق در لذت بود و ناله میکرد ناگهان با صدایی، با ترس به پشت سرش نگاه کرد و با ترس و ناباورانه لب زد: ته؟!؟

×❤×🧡×💙×💜×💚×💛×🖤×❤×🧡×💙×

_*فلش بک*_

با خستگی چشماشو باز کرد و نگاهی به اطرافش انداخت...
با دیدن جیمین که بدون لباس تو بغلش با آرامش خوابیده بود، لبخند کوچیکی زد...
موهای روی پیشونی پسر رو کنار زد و به چشمای بسته اش نگاه کرد...

این پسر خیلی کیوت و خوردنی بود... از وقتی هم که حامله شده بود، بیشتر کیوت شده بود..

دستش رو آروم روی لب های قرمز پسر کشید و با به یاد آوردند طعم لب هاش، آروم به سمت لب های پسرک خم شد و بوسه ی آرومی به لب هاش زد.

نگاهش رو از صورت زیبای پسر گرفت و به ساعت اتاق داد...
با به یاد آوردند یونهوا لعنتی گفت و آروم دستش رو از زیر سر جیمین بیرون آورد..
از روی تخت بلند شد و ملافه ی تخت رو روی بدن پسر کشید.

لباس هاش که هرکدوم یا تو اتاق یا توی حال انداخته بود رو برداشت و بعد از مطمئن شدن از اینکه تیپ و سر و وضعش مثل همیشه خوبه، با برداشتن کلید آپارتمان و موبایلش و البته سوییچ ماشینش، از خونه بیرون زد.

بعد از اینکه سوار ماشینش شد، به سمت هتلی که با یونهوا اونجا بودند، رفت.

وقتی به هتل رسید، به سمت آسانسور رفت تا به اتاقی که یونهوا اونجا بود، برسه.

نمیدونست باید چی راجب اتفاقی که افتاده بود به یونهوا بگه... اصلا اون حالش دست خودش نبود...
فقط امیدوار بود که یونهوا درکش کنه..

با رسیدن آسانسور به طبقه ی 10، از آسانسور خارج شد.
به سمت اتاق ته راه روی هتل رفت.. اتاق 234.

با کارت در اتاق رو باز کرد... به محض وارد شدن به خونه صدا های عجیبی رو شنید.
اون صدای چیه؟!

با دنبال کردن اون صدا، به اتاق خواب رسید...
به سمت دستگیره در رفت و آروم اونو به سمت پایین کشید و درو باز کرد.

با دیدن صحنه ی مقابلش، از تعجب نزدیک بود چشماش از حدقه بزنه بیرون...
از شدت شُک توان حرکت کردن نداشت...
دست و پاهاش شل شده بودند و حتی یک اینچ هم نمیتونست از جاش تکون بخوره.

یونهوا...یونهوا عشقش بهش خیانت کرده بود..

یونهوا با دیدن تهیونگ، هل کرد...
سریع ملافه ی تخت رو دور خودش کشید و به سمت تهیونگ رفت.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now