نیشخندی زد و پاهاش رو داخل کفش هاش فرو برد و درحالی که بند کفش هاش رو میبست لب زد: ببینم... تو فکر کردی من خیلی ساده ام؟! شاید قیافه ام شبیه احمقاست نه؟!

تهیونگ گیج پلک زد و گفت: هی منظورت از این حرفا چیه؟!

جیمین وقتی که کار بستن بند کفش هاش تموم شد، از روی صندلی بلند شد و همینطور که پشتش به سمت تهیونگ بود، گفت: منظورم اینه که من با حرفای تو خالی و دروغت خر نمیشم کیم ته...

تهیونگ عصبی از جاش بلند شد و با صدایی که سعی در کنترل بلندیش بود لب زد: من دروغ نمیگم... عین حقیقت رو گفتم...

جیمین نیم نگاهی به پشت سرش، جایی که تهیونگ ایستاده بود، انداخت و گفت: متاسفم.. اما من خیلی وقته اعتمادم رو نسبت بهت از دست دادم... پس بهم حق بده که قبول کردن حرفت برام سخت باشه هوم؟!

جیمین با دیدن ماشین سئونگ که از دور بهشون نزدیک میشد، قدمی به خیابون نزدیک تر شد و تونست صدای تهیونگ رو با فاصله کمی از خودش بشنوه.

- از کی اینقدر نسبت بهم بی اعتماد شدی؟! یعنی واقعا فکر میکنی من، آلفات، بهت دروغ میگم؟!

جیمین پلک هاش رو روی هم فشرد و با ایستادن ماشین سئونگ مقابلش، بدون توجه به تهیونگ سمت ماشین سئونگ قدم برداشت که بازوش توسط دست های قوی تهیونگ اسیر شدند.

- جوابم رو بده جیمین!  تا کی میخوای به این بچه بازیات ادامه بدی؟!
تا کی؟!
تا همین الان هم خیلی خودمو کنترل کردم تا چیزی بهت نگم... پس مجبورم نکن که...

جیمین با عصبانیت بازوش رو از بین دست تهیونگ بیرون کشید و با چشمایی که به سرخی میزدند و صدایی دورگه غرید: مجبورت نکنم که چی؟!
مثلا میخوای چیکار کنی؟! میخوای مثل آلفاهای ضعیف که هربار کم میارن از لحن آلفاییت استفاده کنی و منو رام خودت بکنی.. هان؟

تهیونگ که حسابی از عصبانیت یهویی پسرک شکه شده بود مِن مِنی کرد و بالاخره گفت: آره... اگه مجبور بشم از لحن آلفاییم استفاده میکنم... و به این هم اهمیت نمیدم که درمقابل تو و بقیه یک آلفای ضعیف به نظر بیام... چون.. چون دیگه بهت اجازه نمیدم پیش یک آلفای غریبه بمونی.

جیمین پوزخندی زد و قدمی به تهیونگ نزدیک شد که باعث شد سینه هاشون بهم برخورد کنه.
سرش رو به خاطر اختلاف قدیش با تهیونگ بالا گرفت و با پوزخند روی لب هاش لب زد: وقتی تو پیش یک نفر غریبه میمونی مشکلی نیست... اونوقت من باید اجازه ی تورو داشته باشم تا به قول خودت پیش یک آلفای غریبه بمونم؟!
فکر کردی چون من امگام و تو آلفایی میتونی بهم  زور بگی؟! آاااااررهههه؟!

آخر جمله اش رو فریاد زد که باعث شد عابرانی که از کنارشون میگذاشتند، با تعجب بهشون نگاه کنند.

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞Where stories live. Discover now