💎 After Story 2💎

8.3K 1.3K 1.8K
                                    


_دووم بیارید تنبلا، کلا یه روز گذشته و یه روز تا برگشتن موچی خیس مونده، چرا قیافتون عین لشکر شکست خورده‌ست؟! یا نه، الان می‌خواییم بریم پیش هوسوک بزار تمرین کنم با زبون اون بِتاکم! اِهِم...پلیز اِستِی اِلایو گایز!

جونگ‌کوک درحال بستن کمربند صندلیش گفت و نگاهش رو بین یونگی که صندلی عقب همراه دوقلوها نشسته و تهیونگ که درحال استارت زدن ماشین بود، چرخوند. آلفای پشت فرمون بدون زدن حرفی، ماشین رو روشن کرد و نگاه جونگ‌کوک به دست‌هاش که به خاطر تا خوردن آستین پیراهن مردونه‌ی سیاه رنگش، رگ‌های برآمده‌ش رو روی پوست عسلیش به خوبی نمایان می‌کرد، خیره موند. دیدن لباس خودش توی تن تهیونگ درحالی که خودش یکی از لباس‌های آلفای مقابلش رو پوشیده، همیشه موجب داغ شدن یه جاهاییش می‌شد!

نگاهش از رگ‌های دست جفتش به صورت جدیش سر خورد و وسوسه‌ی جلو رفتن و بوسیدن پیرسینگ نگین‌دار گوشه‌ی لب تهیونگ به دلش افتاد. سرش رو با چشم‌های خمار شده جلو کشید، ولی تازه از مرز صندلی‌ها رد شده بود که دست کوچکی محکم توی چشمش کوبیده شد و همزمان با بلند شدن صدای آخش و خنده‌ی جیغ مانند هیونجین، یونگی بدون توجه به شیطنت پسرش، پرسید:
_حالا حتما باید بریم بار سوکجین؟ این همه جا برای دیدن جی‌هوپ و خانواده‌ش هست، چرا دیسکو؟! اونجا برای بچه‌ها مناسب نیست!

تهیونگ راهنما زد و درحال پیچیدن جواب داد:
_نگران نباش هیونگ، گفت امشب کل دیسکو و بارو برای خودمون خالی کرده. وقتی شلوغ نباشه اتفاقی برای بچه‌ها نمی‌ف‍...جونگ‌کوک! دست بچه رو گاز نگیر می‌خوایی بازم اشکش در بیاد؟!

جونگ‌کوک دست کوچیک هیونجین رو که در حال گاز گرفتنش بود، از حلقش بیرون کشید و پوکر به نیش‌ تا بناگوش باز بچه، خیره شد:
_این توله برعکس عموی بی‌حال و بابای گنددماغش، حسابی هپی و هایپره، نگران عر زدنش نباش!

_ماما!

هیونجین به محض اتمام جمله‌ی جونگ‌کوک، با ذوق گفت و دست خیسش رو توی موهای یونگی فرو برد. آلفای آتشی آهی کشید و زیر لب مشغول فحش دادن به سوکجین و جد و آبادش شد. جونگ‌کوک با نیشخند به هیونگش نگاهی انداخت و اعتراض کرد:
_یـــا هیونگ، جفت منم یه گوشه‌ از اون خانواده‌ای که داری لعنتش می‌کنی حضور داره!

_ببند کوک، فحشش ندم کچلی می‌گیرم از شنیدن این کلمه‌ی نفرین شده! الان می‌ریم بار و خندیدن اون بتای خبیث به ریشم قراره دوبرابر حرصم بده!!

یونگی غر زد و جونگ‌کوک ابرویی بالا انداخت. سمت صندلی عقب چرخید و همونطور که هیونجین رو از بغل هیونگش می‌گرفت و توی بغل خودش می‌نشوند، گفت:
_اینکه غصه نداره هیونگ، خودم تا برسیم درستش می‌کنم!

_واقعا؟!

_شک نکن!

جونگ‌کوک با اعتماد به نفس جواب داد و بعد از اون مشغول پچ‌پچ توی گوش بچه‌ی پونزده ماهه و نشون دادن چیزی توی موبایلش بهش شد. یونگی مطمئن نبود که می‌تونه به قول جونگ‌کوک اعتماد کنه یا نه، ولی ترجیح داد این کار رو بهش محول کنه و در صورت نگرفتن نتیجه و مسخره شدن مجددش توسط سوکجین، بدون توجه به بیوه شدن تهیونگ، جونگ‌کوک رو با تک گلدون انداز جدیدش به قتل برسونه!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now