_بازم جواب نداد. نکنه چیزیش شده باشه!تهیونگ با نگرانی خیره به گوشیش گفت و به سمت آسانسور آپارتمان هیونگش حرکت کرد. جونگکوک پشت سرش راه افتاد و غر زد:
_حالا کله آبی مریضه یه توجیحی داره، هیونگ چه مرگشه که هرچی بهش زنگ میزنم جواب نمیده؟! یعنی مسافرتم کلهش تا حلقوم داخل پروندههاشه که حتی متوجه زنگ خوردن موبایلش نمیشه؟!تهیونگ درحالی که دکمهی آسانسور رو میفشرد تا پایین بیاد سرزنش کرد:
_اون یه مسافرت کاریه جونگکوک، برای خوش گذرونی که نیست!آلفای سیاهپوش چشمهاش رو گردوند:
_جفتتون خسته کننده و رو مخین! کی این روزا میره سفری کاری و واقعا کار میکنه؟! اسمش کاره، ولی فقط یه فرار از کارو ددر دودوره که شرکت به کارمندای پارتی کلفتش میده برن صفا کنن، همین!تهیونگ نتونست دوباره به جونگکوک و نظریات فیلسوفانهش توجهی بکنه چون نگرانتر از اونی بود که براش مهم باشه. از روز قبل که جونگکوک رو در رو راجع به اوضاع وخیم جیمین براش گفته بود تا امروز عصر مدام به یادش میافتاد و نگرانی اذیتش میکرد اما یکدفعه به قدری کار روی سرش آوار شده بود که تا همین یک ساعت پیش حتی وقت خوردن یه قهوهی فوری هم نداشت!
پس گوش جونگکوک رو پیچونده و به زور مجبورش کرده بود کمکش کنه بلکه کارها زودتر تموم بشه و بتونن سری به جیمین بزنن و آلفای سیاهپوش در کمال تعجب وقتی بحث سر زدن به امگای مو آبی پیش اومده بود، دست از مخالفت برداشته و یکبار مثل آدم کار کرده بود!
_(فکر کنم جیمین رو تو هم تاثیر گذاشته، مگه نه جئون جونگکوک؟)
توی ذهنش پرسید چون نیازی به بلند پرسیدن نبود. اما با استرس بیشتر وارد آسانسور شد و با پاهاش کف اون اتاقک فلزی ضرب گرفت. فکر کردن به اینکه جونگکوک از موضعش در برابر جیمین پایین اومده بود، خوب به نظر میرسید اما از سمتی نگران کننده بود چون این خبر رو میرسوند که وضع پسر مو آبی به قدری خراب بوده که حتی جونگکوک هم نگرانش شده!
صدای جونگکوک افکارش رو بهم ریخت. کوک درحالی که دستهاش رو درون جیبش فرو برده بود، غر زد:
_نه این جواب میده نه اون! الهه ماه در و تخته رو باهم خوب جور کرده یعنی؟! پس چرا اوضاعشون کارد و پنیری میگذره؟!به تهیونگ نگاه کرد و ادامه داد:
_میدونی، اگه اوضاع بین این دو نفر گل و بلبل بود و هیونگ نرفته بود سفر کاری، میتونستم بگم جفتشون یه فاک به دنیا نشون دادن و گوشیاشونو سایلنت کردن رفتن یه گوشه ریختن رو هم یه چندتا توله هم پس انداختن!تهیونگ که استرش داشت از شنیدن این چرت و پرتها چشمهاش رو گردوند و با حلقه کردن انگشت وسط و شصتش به هم، ضربهای محکم درست وسط پیشونی جونگکوک رها کرد و صداش رو درآورد.
JE LEEST
💎Crystalline💎
Weerwolfزمانی فهمیدم یک گناهکارم که به امگا بودنم پیبردم. با متولد شدنم به عنوان یک امگا، بزرگترین گناه عمرم رو مرتکب شدم. اما وقتی دست خودم نبود که چطور متولد بشم، آیا عادلانه بود که از طرف خانوادهم به گناهکار بودن متهم بشم؟ و اگه این تقصیر منه...کاش...