جونگکوک سر جاش تکونی خورد و پلکهای بستهش رو جمع کرد. این نور کوفتی چی بود که اول صبحی روی صورتش افتاده بود؟! مگه دیشب پرده اتاقش رو نکشیده بود؟ اوه، اونکه اصلا هیچوقت اون پردهی تیره رنگ رو کنار نمیکشید! پس چرا حالا...سوال اینکه «کی جرئت کرده پردهی اتاق خوابش رو کنار بکشه؟» باعث شد چشمهاش رو باز کنه. اما وقتی پلکهای خوابآلودش از هم فاصله گرفتن، به جای مواجه شدن با تخت تیره رنگ خودش، با لحافی آبی رنگ و موهای قهوهای رنگی مواجه شد که در فاصلهی یک کف دست ازش قرار داشتن.
چند بار با گیجی پلک زد تا مغزش لود بشه و بفهمه کی مقابلش خوابیده، و بالاخره با تیر کشیدن سرش از سردردی که همیشه بعد از نوشیدن زیاد میگرفت، به یاد آورد که توی اتاقش نیست و الان روی تخت اتاق مهمان هیونگش و کنار کیم تهیونگ خوابیده!
سر دردناکش رو گرفت و همونطور که با چهرهی جمع شده بلند میشد زمزمه کرد:
_فاک سرم...ولی با بالا کشیدن خودش باعث شد لحاف همراهش کشیده و از روی فرد بغل دستش کنار بره و بدن نیمه برهنهی تهیونگ غرق خواب مشخص بشه و نگاه آلفایی که حالا لباس سیاهی به تن نداشت، روی تن آلفای دوم گیر بکنه!
آلفای سفید به پهلو خوابیده و یه دستش زیر بالشت قرار داشت. صورتش کامل توی بالشت فرو نرفته بود بنابراین حالت چهرهش عادی و بینقص به نظر میرسید و چتریهایی که برخلاف بقیه مواقع، حالا روی پیشونیش ریخته بودن، با وجود خوابیدنش به طرز عجیبی مرتب به نظر میرسیدن!
حوله سفید تنپوش از روی شونه، شکم و سینهش کنار رفته و سینه پهنش رو به نمایش گذاشته بودن و شکمش با اینکه شش تیکه نبود اما نور اول صبح جوری روی پوستش بازتاب شده میشد انگار یه اثر هنری قرار گرفته وسط یه گالری معروفه!جونگکوک یه دستش رو از اونهمه بازتاب نور جلوی چشمش قرار داد و به هیونگش و خونهی لعنتیش که طبقه هفتم واقع شده بود، لعنت فرستاد اما بازهم نتونست نگاهش رو از بدن تهیونگ بگیره!
_وات دیس فاکینگ... چرا یکی توی خوابش باید شبیه یه مجسمهی جدید توی موزهی لوور پاریس باشه؟! این زندگی واقعیه لعنتی! پس بزاق سرریز شده از دهنت کو؟!
جونگکوک اعتراض کنان گفت اما با چرخیدن نگاهش روی لبهای تهیونگ که زیر نور نارنجی اول صبح خوش رنگتر از همیشه به نظر میرسید، مکث کرد و ذهنش بیاختیار به شب گذشته برگشت.
فلش بک(شب گذشته):
به محض شنیده شدن صدای در اتاق یونگی، جونگکوک خودش رو روی تخت انداخت و بیاهمیت به کنار رفتن حوله از روی پایین تنهش، به لحاف تخت چنگ انداخت و درحالی که همه رو توی بغلش جمع میکرد اعلام کرد:
_اینجا مال منه. کونتو جمع کن برو روی کاناپه!
![](https://img.wattpad.com/cover/279716117-288-k800814.jpg)
YOU ARE READING
💎Crystalline💎
Werewolfزمانی فهمیدم یک گناهکارم که به امگا بودنم پیبردم. با متولد شدنم به عنوان یک امگا، بزرگترین گناه عمرم رو مرتکب شدم. اما وقتی دست خودم نبود که چطور متولد بشم، آیا عادلانه بود که از طرف خانوادهم به گناهکار بودن متهم بشم؟ و اگه این تقصیر منه...کاش...