بله بله، شیرینی 100k شدن فیکو اون بالا مشاهده میکنید:)
(اگه آرتو نمیاره توطئه واتپده من بیتقصیرم. نه آپ میکنه نه آرت میذاره. کشت منو💔)حالا برای پیکاسو بودن نویسندتون یه کف مرتب بزنید. (جییییغ خودم کف و خون قاطیدم. توی کل عمرم ده تا بوسه هم نکشیده بودم مدیونید براش ذوق نکنید! سمسمسمسم) آره خلاصه بعد از تشویق اینجانب برید سراغ داستان^•~•^میو✨
پچپچ:با یه آهنگ بیکلام و هوای ابری یا تاریک(حتی شده زیر پتو!) بیشتر میچسبه این پارت، از من گفتن بود:]
_____________________جیمین با بهت به دو آلفای مقابلش خیره بود و حتی قابلیت پلک زدن نداشت. تکتک سوالاتش رو پرسیده بود و اونها به طور کلی براش توضیح داده بودن که چه اتفاقی افتاده و رابطهی عاطفی ندارن. و اینکه هفتهی گذشته به خاطر کارهای مشترک شرکتهاشون و یه سری کار شخصی هوسوک درگیر بودن.
از شدت بهت و فکرهایی که حالا فهمیده بود واقعیتی نداشتن، نفسش بند اومده بود و باورش نمیشد یونگی رو زود قضاوت کرده. اما چرا حالا که همه چیز رو فهمیده بود، همچنان بغض سنگینی توی گلوش گیر کرده بود و هر لحظه امکان داشت بشکنه؟! و البته نباید گوشها و گونههایی که از شدت خجالت زدگی توی اون هوای سرد میسوختن رو نادیده میگرفت!
نگاه ناباورش رو بین دو آلفایی که به تازگی از توضیح دادن دست کشیده بودن، چرخوند و بیاختیار قدمی به عقب برداشت. تمام تنش از سرما میلرزید و نمیتونست قبول کنه همهی اون افکار یه سؤتفاهم بوده که فقط اگه شجاعت داشت لب باز کنه و راجع بهش از یونگی بپرسه، این چند روز رو مثل جهنم نمیگذروند!
با قدم آهستهای که یونگی با احتیاط سمتش برداشت، لبش لرزید و بغضش با هقهقی شکست. توی یه تصمیم غیر منتظره، روش رو از اون دو نفر گرفت و با تمام سرعتی که از خودش سراغ داشت، زیر نمنم بارون خلاف جهت اونها دوید و دور شد.
چشمهای یونگی گرد شدن و از سر بهت بلند صداش زد:
_جیمین! اه لعنتی!لعنتی به شرایط فرستاد و فوری دنبالش دوید. صدای هوسوک رو شنید که با نگرانی صداش زد، ولی اهمیتی نداد و به دنبال کردن جفتش که با اون پاهای کوچیکش به طرز عجیبی سریع میدوید، مشغول شد.
باورش نمیشد جیمین تمام مدتی که اون فکر میکرد به خاطر هیتش ناراحته، از برگشت هوسوک و حتی رابطهشون خبر داشته!! اصلا از کجا فهمیده بود اونها چه رابطهای دارن یا حتی آلفای آفتابگردونی برگشته؟! و اگه اینهمه چیز راجع بهشون میدونست و فهمیده بود که اون برگشته، چرا نمیدونست که هوسوک جفت داره؟!
اخمهاش رو درهم کشید و سرعتش رو بیشتر کرد. مهم نبود جیمین چطور از این قضایا، که اون روحشم حدس نمیزد امگای مو آبی راجع بهشون بدونه، خبر دار شده! مهم این بود که وقتی خودش رو جای جیمین میذاشت و از دید اون به چیزهایی که ناقص فهمیده بود نگاه میکرد، حس افتضاحی بهش دست میداد! و مطمئنا این موضوع برای امگا کوچولوی عاشق که عادت داشت خودش رو دست کم بگیره، حس بدتری داشت!! دوباره لعنتی فرستاد و قدمهاش رو سریعتر کرد. اون امگا این دفعه اجازه نداشت از دستش فرار کنه!
![](https://img.wattpad.com/cover/279716117-288-k800814.jpg)
YOU ARE READING
💎Crystalline💎
Werewolfزمانی فهمیدم یک گناهکارم که به امگا بودنم پیبردم. با متولد شدنم به عنوان یک امگا، بزرگترین گناه عمرم رو مرتکب شدم. اما وقتی دست خودم نبود که چطور متولد بشم، آیا عادلانه بود که از طرف خانوادهم به گناهکار بودن متهم بشم؟ و اگه این تقصیر منه...کاش...