_Part 7_

7.9K 1.5K 658
                                    

_اون حرف‌ها چه معنی‌ای داشتن مین یونگی؟! هیچ می‌دونی چقدر مادرتو جلوی خانواده پارک خجالت زده کردی؟!

آلفا مین با اخم غلیظی پرسید و یونگی پوزخند زد:
_چیه؟! شنیدن حقیقت تلخ بود پدر؟! نشنیدی اون عوضیا هرچی دلشون می‌خواست داشتن می‌گفتن و انتظار داشتی دهنمو ببندم؟! که چی؟؟ من؟؟ یه امگارو دید بزنم؟! محال ممکنه!!

آلفا مین اخمی کرد و با تردید پرسید:
_نکنه همه‌ی این کارات به خاطر اون پسر الفاست؟؟

یونگی با شنیدن جمله‌ی پدرش پوزخندش پاک شد و حالتی عصبی گرفت:
_کی؟! هوسوک؟! محض خاطر خدا تمومش کن! اون رابطه خیلی وقته تموم شده ولی این واقعیت که من ترجیح می‌دادم با یه آلفای قوی جفت شم و تو نذاشتی هیچ‌وقت عوض نمیشه!

مین با جدیت گفت:
_مثل اینکه فراموش کردی! این خودت بودی که اونشب باهام تماس گرفتی و گفتی تمومش کنم! خودتم فهمیدی که گرگت داره_...

یونگی با صدای بلند بین حرف پرش پرید و فریاد زنان گفت:
_کی می‌خوایی این حرفای حال بهم زن راجب گرگم و نیازم به یه امگارو تموم کنی؟! ها؟! گرگ من داره از کنترل خارج میشه؟! خب کی چی؟ چطور یه امگا می‌خواد جلوی منو بگیره هان؟! اصلا وقتایی که می‌زنه به سرمو دیدی؟! حتی یه آلفا هم نمی‌تونه دووم بیاره اون‌وقت فکر کردی می‌تونم قبول کنم یکی مثل اون پسره که جرئت نداره مستقیم به چشمام نگاه کنه، می‌تونه جلومو بگیره؟؟!! یه امگای ضعیف؟! اون موجودات حتی نمی‌تونن از خودشون دفاع کنن چه برسه جلوی یه آلفا وایسن!! فقط کافیه یه بار رایحمو آزاد کنم تا از ترس همشون خفه شن!!

_این‌طور نیست یونگی! اونا می‌تونن. به من نگاه کن! من نمونه‌ای هستم که می‌تونه بهت ثابت کنه این امکان پذیره!

یونگی با خشم فریاد زد:
_اصلا این‌طور نیست!! تنها چیزی که من جلوم می‌بینم یه آلفای بدبخته که خودش و قدرتشو به خاطر یه امگای ضعیف و بی‌خاصیت_...

صدای فریاد یونگی با سیلی‌ای که یه طرف صورتش رو سوزوند، خفه شد و با کمی بهت به‌ گل‌هایی که سرش به سمتشون چرخیده بود خیره موند. بلافاصله رایحه تلخ پدرش بینیش رو سوزوند:
_چندین و چندبار بهت گفتم راجب مادرت درست صحبت کنی اما این‌بار بهت هشدار می‌دم پسر! فقط یک بار، یک بار دیگه جرئت این‌طور حرف زدن راجب مادرتو به خودت بده تا جوری پشیمونت کنم که هیچ‌وقت فراموشش نکنی!!

آلفا مین با خشم رو به صورت بهت‌زده‌ی پسرش غرید و بعد با قدم‌هایی بلند از یونگی که سرجاش بی‌حرکت مونده و دست‌هاش رو مشت کرده بود دور شد اما بوی تیز زهرش تا چندین دقیقه اون اطراف پیچیده بود!

چند قدم اون‌طرف‌تر ، درست پشت بوته ها، پسر امگایی با چشم‌های گرد شده دستش رو روی لب‌هاش گذاشته بود و با بهت به یونگی نگاه می‌کرد و باورش نمی‌شد همین الان چی دیده! مین یونگی، یه آلفای قوی، کسی که صدها نفر با یک اشاره سرش براش هزاران کار انجام می‌دادن... اون سیلی خورده بود! یک آلفا سیلی خورده و تهدید شده بود و این از درک جیمین که آلفا‌ها رو تمام زندگیش در جایگاه برتر دیده بود، خارج بود!!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now