_Part 68_

9K 1.5K 2.7K
                                    


امگای مو آبی نفس عمیقی کشید و ریه‌هاش از عطر خوب گل‌های بهاری پر شدن. نگاهش رو توی حیاط بزرگ و سرسبز عمارت پدری یونگی گردوند و کمی روی صندلی نرمش زیر آفتابگیر جا به جا شد.

با جلو اومدن دستی از پشت سرش و قرار گرفتن چیز شرینی روی لب‌هاش، دهن به اعتراض باز کرد؛ ولی قبل از اینکه بتونه بگه نمی‌خوره، شیرینی گرد و تردی داخل دهنش سر داده و صدای آلفاش شنیده شد:
_تازه از فر درومده، شکرشم به اندازست؛ نمی‌خورم و نمی‌خوام نداریم. مامان گفت همه رو به خوردت بدم خیلی مقویه.

لب‌های جیمین با دیدن ظرف پر از شیرینی توی دست جفتش آویزون شد و با لپ گرد شده همراه جویدن شیرینی؛ اعتراض کرد:
_یون...اگه اونقدر بخورم می‌ترکم!

یونگی کنارش نشست و درحالیکه ظرف رو روی پاهای پسر می‌ذاشت و دستش رو دور کمرش حلقه می‌کرد؛ یکی از شیرینی‌ها رو برداشت و چشمکی به جفتش زد:
_نگران نباش. قبل از اینکه برم شرکت کمکت می‌کنم نصفشونو بخوری.

جیمین نگاهی به کت و شلوار مرتب جفتش انداخت. وسط هفته بود و باید سر کار می‌رفت؛ اما به اصرار مادرش به عمارت پدری اومده بودن و یونگی چند ساعت اول صبح رو اونجا سپری کرده بود ولی به خاطر یه جلسه‌ی مهم باید می‌رفت.

_دیرت نشده؟

جیمین درحال مکیدن لب پایینش آهسته پرسید. یونگی سمتش خم شد و بعد از اینکه لب خیس امگا رو از دهنش درآورد و خودش دوباره مکیدش، بوسه‌ی ریزی روی لبش گذاشت و گفت:
_چند دقیقه دیگه می‌تونم بمونم.

_اما...جلسه‌ت با اون مهمونای خارجی شرکت نیست؟ نباید معطلشون کنی!

یونگی به چشم‌های براق جیمین خیره شد و درحالیکه با یه دست بغلش می‌کرد و با دست دیگه شکمش رو آروم نوازش می‌کرد، گفت:
_مطمئنم اگه بدونن پیش همسر باردارم بودم درک می‌کنن بارونک.

جیمین خواست چیزی بگه ولی با پیچیدن درد خفیفی توی شکمش، چشم‌هاش گرد شد. نگاه سریعی به شکمش که دست یونگی روش خشک شده بود انداخت و دوباره سرش رو بالا آورد. با تعجب به یونگی که اون‌هم با چشم‌های متعجب بهش خیره شده بود؛ نگاهی انداخت و پرسید:
_تو هم...تو هم حسش کردی؟!

_همین الان تکون خورد؟!

یونگی با تعجب پرسید و با حس کردن حرکت دیگه‌ای زیر دستش، تکخندی زد و به شکم جفتش خیره شد:
_ضربه می‌زنه!

امگا که هنوز متعجب بود با گیجی پرسید:
_برای تکون خوردنش یکم...یکم زود نیست؟ دکتر گفت از هجده هفتگی اولین تکونا شروع می‌شه ولی این بچه...توی هفده هفتگی داره ضربه می‌زنه!!

_آلفاهای مین زود رشد می‌کنن و خیلیم بیش فعالن جیمینا، همین مرد گنده‌ای که الان جلوت نشسته توی همین حدود بارداری، شکم و پهلوی منو با لگداش سوراخ کرده بود!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now