_Part 77_

7.2K 1.4K 2.6K
                                    


ادامه‌ی فلش بک_غروب همان روز (مقابل عمارت پارک):

جونگ‌کوک درحالیکه یقه‌ش رو صاف می‌کرد تا کیس مارک روی گردنش رو بپوشونه و کمی اون طرف‌تر از عمارت پدری جیمین قدم رو می‌رفت تا فردی که باهاش تماس گرفته بود از خونه خارج بشه؛ با خودش غرید:
_امگای لعنتی، اگه مست نمی‌شد و از حال نمی‌رفت جدی جدی می‌خواست باهام بخوابه! فاک، من تا اطلاع ثانوی به هلوی انگشت کردنی تهیونگ خیانت نمی‌کنم!

گوشی توی دستش رو بالا پایین انداخت و زیر لب زمزمه کرد:
_حداقل صداشو ضبط کردم. خوبه که یادم بود اون بچه‌ی لنگدراز از شوک حادثه به پرستارا گفته بود جیمین با اون مردک مثلا پدر درگیر شده!

با گفتن این حرف، پوزخندی روی لبش نشست و این‌بار با رضایت زمزمه کرد:
_یکم اطلاعات و صدای ضبط شده، یه بچه‌ی تازه به دوران رسیده که از حرفای اون روزش با جیمین خوب می‌دونم برخلاف ظاهرش یه ترسوئه، یکم تهدید با حالتی جدی که بهش القا کنه اگه باهام همکاری نکنه، بدبخته و بوم! یه شاهد توی مشتمه!!

با باز شدن در خونه و خارج شدن چانیول، جونگ‌کوک نیشخندش رو خورد و بدون اینکه خودش رو توی زاویه دید دوربین‌های عمارت قرار بده، برای پسر دستی تکون داد. چانیول نگاهی بهش انداخت و با تردید بهش نزدیک شد. مقابلش ایستاد و قبل از اینکه حرفی بزنه، جونگ‌کوک صدای پرستار رو پلی کرد و گذاشت چانیول جملاتش راجع به حرف‌هایی که خودش روز حادثه به پرستار زده بود رو بشنوه.

در همون حال با خودش نقشه کشید که با چه لحنی باهاش صحبت کنه و چطوری برای شهادت تهدیدش کنه که بیش‌تر بترسونتش. می‌تونست یکمم دروغ بگه، نه؟ مثلا بگه پزشک قانونی توی زخم‌های جیمین دی‌ان‌ای پدرش رو پیدا کرده و اگه اون بیاد شهادت بده اوضاع کمی برای پدرش بهتر پیش می‌ره و چانیول هم به دردسر نمیفته؛ ولی اگه خودش اون شواهد رو به دادگاه بده، پسر آلفا به خاطر اینکه نیومده و به عنوان شاهد اصلی شهادت نداده، براش بد می‌شه!

با تموم شدن صدای پرستار، جونگ‌کوک اخمی غلیظ روی صورتش نشوند و لب باز کرد که حرفی بزنه؛ اما قبل از اینکه چیزی بگه، صدای لرزون چانیول توی گوشش پیچید:
_ببین...من نمی‌دونم این کیه یا برای چی صداشو ضبط کردی؛ ولی راستش من از دیروز که آقای کیم باهام تماس گرفت و درخواستشو برای شهادت دادن رد کردم، دارم از عذاب وجدان خفه می‌شم! وقتی یادم میفته هیونگو چطوری توی کتابخونه پیدا کردم یا...یا بچه‌ش...هنوزم باورم نمی‌شه باردار بوده! برای شهادت...لعنت! معلومه که می‌خوام شهادت بدم! ولی نمی‌تونم بیام دادگاه، مامان منو می‌کشه!!

به محض تموم شدن جملات لرزونش، اشکی روی صورتش جاری شد و صورتش رو کف دستش پنهان کرد. جونگ‌کوک با ابروهایی که از شدت بالا پریدن نزدیک بود از سمت دیگه‌ی سرش پایین بیفتن، دستی روی شونه‌ی پسر آشفته زد و سعی کرد آرومش کنه:
_اوکی...به طرز فاکینگی نمی‌دونم چی بگم اما به طرز تخماتیکی درکت می‌کنم! مامانا خیلی...خیلییی ترسناکن پسر!

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now