ببینید کی براتون موج آورده.🌊 🌊 همینکه نوشتم آپ کردم براتون^•~•^ میو~💜پچپچ: البته بدون فنآرت...وقت نکردم کاملش کنم:(
_______________________شوگا...
ابروهای یونگی بیاختیار بالا رفتن و با تعجب اسم فرد پشت خط رو لب زد:
_جیهوپ؟!حقیقتا با وجود حجم کاری که سرش ریخته بود نمیتونست روی چیزی تمرکز کنه چون بیش از اندازه متعجب بود. اونها قرار بود دیگه با هم ارتباطی نداشته باشن. درواقع این خواست خود هوسوک بود! توی دو سال گذشته هم کوچکترین ارتباطی باهم نداشتن، پس چرا...
صدای تک خندهی آروم هوسوک از پشت خط به گوش رسید:
_میبینم که هنوز صدامو یادت نرفته!یونگی چیزی نگفت و هوسوک که متوجه سکوتش شد، آرومتر زمزمه کرد:
_تعجب کردی بهت زنگ زدم، نه؟ آخه من اونی بودم که گفتم بیا خاطراتمونو فراموش کنیم و دیگه همدیگه رو نبینیم. ولی خب...نفس عمیقی کشید و دوباره خندید:
_منو میشناسی دیگه، وقتی احساساتی میشم یه حرفی میزنم. بیا هیچوقت همدیگه رو نبینیم! مثل جملهی «قهر قهر تا روز قیامت» بچهها میمونه!! ولی الان دو سال گذشته و من فکر کردم شاید...یعنی بتونیم که_..._دوست باشیم؟
یونگی به راحتی حدس زد و هوسوک از شنیدنش متعجب نشد. صدای نرمش به گوش رسید:
_دقیقا! جدا شدنمون بهترین کار ممکن بود و به خاطر اینکه مجبورم کردی ازت ممنونم ولی...دلم برات تنگ شده. فکر کنم بدونی چی میگم.یونگی نگاهش رو از پروندهی روی میز گرفت و با تکیه به صندلیش نفس سنگینش رو رها کرد:
_حقیقتا فکر میکردم بعد از شیش ماه به این فکر بیفتی، ولی توئه احمق دوسال طولش دادی!صدای خندههای هوسوک از سمت دیگهی خط بلند شد و یونگی صدای کوبیده شدن چیزی رو هم کنارش شنید و مطمئن بود آلفای آفتابگردونی طبق عادتش درحال کوبیدن دستش روی نزدیکترین وسیلهی ممکنه!
_هاه گاد...تو منو بهتر از همه میشناسی شوگر.
یونگی خونسرد اعلام کرد:
_برای همینم فیلت یاد هندستون کرده و میخوایی دوباره ارتباط داشته باشیم!_اوه، این تنها دلیلم نیست اما قطعا مهمترین دلیلمه!
یونگی اهمیتی به لحن شیطنتآمیز آلفای دیگه نداد و در عوض سوالی که براش پیش اومده بود رو پرسید:
_فکر میکردم فقط برای دوباره ارتباط داشتن زنگ زدی که رفیق روزای سخت پیدا کنی، ولی حس میکنم دلیل دیگهای که بهم زنگ زدی هم ارزش شنیدن داشته باشه._مثل همیشه تیزی مین!
_شک داشتی؟!
_بگو یه درصد!
![](https://img.wattpad.com/cover/279716117-288-k800814.jpg)
YOU ARE READING
💎Crystalline💎
Werewolfزمانی فهمیدم یک گناهکارم که به امگا بودنم پیبردم. با متولد شدنم به عنوان یک امگا، بزرگترین گناه عمرم رو مرتکب شدم. اما وقتی دست خودم نبود که چطور متولد بشم، آیا عادلانه بود که از طرف خانوادهم به گناهکار بودن متهم بشم؟ و اگه این تقصیر منه...کاش...