_Part 10_

8.7K 1.4K 667
                                    

در تمام طول مدتی که رسیده بودن، یونگی ثانیه‌ای چشم‌هاش رو از روی همسر اجباریش برنداشته بود. هنگام سلام و احوال پرسی با والدینشون، حین نشستن دور میز، زمانی که مادرش پیش جیمین نشسته بود تا کمی باهاش صحبت کنه...تمام مدت یونگی با نگاهی تیز چشم‌هاش رو به امگا دوخته بود تا فقط یک حرکت یا حرف اضافه راجع به شب گذشته بشنوه و بعد جهنم سوزانش رو به اون پسر نشون بده.

اما برخلاف چیزی که تصور می‌کرد، اون پسر عوض گریه و زاری یا رفتن سراغ پدر و مادرش و پچ‌پچ کردن در گوششون که چه اتفاقی افتاده، یا حتی در جواب مادر یونگی که سعی داشت نامحسوس راجع به شب گذشته چیزی از زیر زبونش بیرون بکشه؛ اون فقط با لبخند سرتکون داده و با جواب‌های کوتاهش همه رو قانع کرده بود که هیچ مشکلی وجود نداره!

نگاهش رو از اون سر میز، یعنی از جیمین و مادر خودش گرفت و نیم نگاهی به پدرش انداخت که از بدو ورودشون مستقیما روی چهرهٔ خودش و اون امگا زوم کرده بود و به نظر دنبال کوچک‌ترین نشونه‌ای از سرپیچی همه جا رو جست و جو می‌کرد. اما حالا ظاهرا با دیدن لبخندهای پسر مو آبی و کمی از خطوط سیاه رنگ مارکش که توسط یقه لباس کاور نشده بود؛ به نظر قانع میومد و مشغول صحبت راجع به بازار سهام و بورس با آلفا پارک و همسرش بود!

نگاهش رو دوباره به سر دیگهٔ میز داد و به جیمین دوخت که با لبخند کمرنگی درحال گوش دادن به امگای دیگه جمع بود و حالش خوب به نظر می‌رسید.

_(شنیده بودم هیت بعد از مارک شدن خیلی دردناکه و امکان نداره حتی با وجود تهدیدم ساکت بمونه ولی... احتمالا همش حرف بوده! اون امگا از منم سرحال‌تر به نظر می‌رسه!)

یونگی با خودش فکر کرد و بالاخره بی‌خیال زوم کردن روی امگا، حواسش رو به سمت آلفاهای دیگه معطوف کرد و ترجیح داد باقی وقتش رو با چیزی بگذرونه که عاشقشه، کار!

جیمین با حس برداشته شدن سنگینی نگاه تیز یونگی نفسش رو نامحسوس رها کرد و بعد به سختی لبخند دیگه‌ای روی صورتش نشوند تا امگا مین بهش شک نکنه. از موقع اومدنشون یک ساعتی می‌گذشت و حالش هر لحظه آشوب‌تر و کنترل رایحه‌ش براش سخت و سخت تر می‌شد. تمام مدت لبخند زده و جواب سوال بقیه رو با جواب‌های کوتاه و سربالا پیچونده بود و سعی کرده بود عطر رایحه‌ش رو کنترل کنه تا کسی متوجه درد و آثار هیتش نشه.

اما با حس سنگینی نگاه آلفای مومشکی این قضیه سخت شده بود. می‌دونست یونگی می‌خواد مطمئن بشه اون چیزی نمیگه ولی آخه محض خاطر خدا، جیمین اصلا کی رو داشت که بخواد بهش شکایت بدن درد و هیت وحشتناکش رو بکنه؟؟ پدرش؟ مادرش؟؟ شایدم پدر و مادر یونگی؟! به عنوان یه جک حتی خنده دار به نظر نمی‌رسید!

پس آرزو می‌کرد یونگی بفهمه که اون قصدی برای شکایت پیش هیچ فرد خیالی‌ای نداره و نگاهش رو ازش بگیره چون با هر نگاه تیزش، مارک روی گردن جیمین به گزگز می‌افتاد و بدنش علائم دوران قبل از هیتش رو نشون می‌داد و واقعا تظاهر به خوب بودن در اون شرایط خیلی سخت و دشوار بود.

💎Crystalline💎Where stories live. Discover now