⭐💫⭐💫⭐💫⭐💫⭐💫⭐💫⭐💫⭐💫

بعد از خوردن غذاش و حساب کردن اونها، از رستوران خارج شد و دوباره با پای پیاده به سمت بیمارستان که فقط چند قدمی ازش فاصله داشت، رفت.

وقتی به بیمارستان رسید، با دیدن ماشین سیاه رنگی که مطمئن بود برای وزیر اعظم هست، تعجب کرد.

اون وزیر مَکار، اونجا چیکار میکرد؟!؟!

با قدم های تند و سریع وارد بیمارستان شد و بعد از سوار آسانسور شدن خودشو به اتاق جیمین رسوند.

از دور با دیدن وزیر اعظم که بیرون از اتاق جیمین ایستاده بود و با اون دوتا بادیگارد حرف میزد، آب دهنش رو قورت داد.

نفس عمیقی کشید و سعی کرد ظاهر همیشه خونسردش رو حفظ کنه.

وزیر اعظم با شنیدن صدای پایی، سرش رو به طرف اون صدا برگردوند و با دیدن تهیونگ لبخندی روی صورتش نقش گرفت.

تهیونگ با دیدن اون لبخند اصلا حس خوبی نگرفته بود...

دست چپش رو داخل جیب شلوارش فرو برد و گفت: اوه وزیر اعظم.. شما اینجا چیکار میکنید؟!

وزیر اعظم احترامی به تهیونگ گذاشت و گفت: سلام جناب کیم تهیونگ... حالتون چطوره؟!

تهیونگ سری تکون داد و گفت: خوبم...

وزیر اعظم ادامه داد: برای منم سواله که شما هم اینجا چیکار میکنید!

تهیونگ پوزخندی زد و گفت: اما من دلیل کارام به خودم مربوطه... ولی شما..

وزیر اعظم گفت: خب من خیلی برام سوال بود که شما این چند روز کجایید؟! و خب فهمیدم توی این بیمارستانید و نگرانتون شدم که نکنه یه موقع کسالت یا بیماری داشته باشید برای همین اومدم تا از سلامتیتون مطمئن بشم.

_خب حالا که میبینید من خوبم... فقط برای چند روز خواستم تا به دلایل کاملا شخصی زیر نظر پزشک باشم.

به سمت در اتاق رفت و وقتی خواست وارد اتاق بشه، با حرف وزیر اعظم ایستاد.

وزیر اعظم: روابطتتون با خواهر زاده ی عزیزم چطوره؟!(منظورش جیمین عه.... وزیر اعظم در واقع میشه دایی جیمین که در گذشته به دلایلی از وارث پادشاهی امگا ها عذل میشه)

تهیونگ ابروش رو بالا انداخت و گفت: خوبه.. چطور مگه؟!

مرد لبخند کثیفی زد و گفت: خب فکر کردم شاید اون پسره ی گستاخ زیاد به دردتون نخوره... و ازش خسته شده باشید.

تهیونگ پوزخندی زد و کامل به سمت وزیر اعظم چرخید.

درسته که از جیمین خوشش نمیومد و اونو مانعی برای رسیدن به یونهوا میدید اما نمیتونست اجازه بده این مرد درموردش حرف بد بزنه و بهش توهین کنه!

 🔞🖤𝕌𝕟𝕨𝕒𝕟𝕥𝕖𝕕 𝕞𝕒𝕣𝕣𝕚𝕒𝕘𝕖❤🔞حيث تعيش القصص. اكتشف الآن