چند خط توضیح قبل شروع:موضوع داستان شاید کلیشه باشه ولی من همیشه با خوندن فیکای کلیشهای فکر میکردم که اگه من جای نویسنده بودم چطور مینوشتم؟ یا بعضی وقتا فکر میکردم اگه اینجوری میشد بهتر بود! درنتیجه بعد مدتها تصمیم گرفتم به چیزی که همیشه تو ذهنم بوده عمل کنم و ببینم با یه موضوع کلیشهای چیکار میکنم؟ پس بیایین یه دفعه هم کلیشه رو با قلم من بخونیم:)
یه خواهش کوچولو قبل فیک، برام کامنت بزارید. درسته ووت دادن نشونهی اینه که افرادی فیکو میخونن ولی به نظرم کامنت مزش بیشتره. وقتی ریدرا کامنت میزارن و احساس و نظرشونو میگن من حس نمیکنم فقط برای خودم نوشتم و میتونم همراهشون ادامه بدم. پسسس نظر فراموش نشه (^•~•^)~ ♡
آی پرپل یو~💜
YOU ARE READING
💎Crystalline💎
אנשי זאבزمانی فهمیدم یک گناهکارم که به امگا بودنم پیبردم. با متولد شدنم به عنوان یک امگا، بزرگترین گناه عمرم رو مرتکب شدم. اما وقتی دست خودم نبود که چطور متولد بشم، آیا عادلانه بود که از طرف خانوادهم به گناهکار بودن متهم بشم؟ و اگه این تقصیر منه...کاش...