Chapter 45

5.2K 376 129
                                    

یکسال بعد

"باید از جونگوک یه چیزی بپرسم."

تهیونگ سرش رو از روی عروسک هایی که داشت از کفِ اتاق جمع میکرد بالا آورد. آروم صاف شد، عروسک هارو روی سینش گرفت و ابرویی بالا انداخت.

"همین الان رفت دستشویی،" پسر با نگاه نگرانی جواب داد، "چی میخوای ازش بپرسی؟"

"به تو ربطی نداره،" یونگی با صدای خشکی جواب داد. فکش منقبض شده بود و به نقطه ای روی زمین خیره شد.

"خب، احتمالا وقتی بخواید حرف بزنید از من میخواد پیشش بمونم،" تهیونگ هم با لحن خشکی جواب داد و عروسک هارو روی مبل انداخت، "پس در هر صورت میفهمم."

"این — فاک،" یونگی با چهره ی درهم رفته ای گفت. 

تهیونگ با نشستن کلافه ی یونگیِ روی مبل لبخند پیروزمندانه ای زد.

"خیلی خب،" مرد زمزمه کرد، "من فقط — امشب قراره یه کاری کنم و میخواستم — نظر گوک رو بپرسم."

ابروهای تهیونگ بهم گره خوردن، "چیکار میخوای بکنی که نظر اون رو میخوای؟"

"من —" مرد بزرگتر چشم غره ای بهش رفت و تهیونگ با تعجب به گونه های سرخش نگاه کرد، "میخوام از جیمین خواستگاری کنم، باشه؟"

لبهای تهیونگ از هم باز شدن و پسر برای چند لحظه حتی نتونست چیزی بگه.

در همون حال یونگی دیگه بهش نگاه نمیکرد.

"فقط میخواستم مطمئن بشم که گوک باهاش مشکلی نداره،" مرد با گونه های آتیش گرفته گفت، "منظورم اینه که، واقعا روی اون تاثیری نمیذاره. مهم نیست چی بشه، هنوز هممون با هم زندگی میکنیم. من — نمیدونم، فقط میخواستم ازش بپرسم."

"خیلی مهربونی که اینکارو میکنی هیونگ،"

تهیونگ با لبخند ملایمی گفت، "مطمئنم خیلی هیجان زده میشه."

صدای ناله ی بلندی باعث شد مرد بزرگتر نتونه فرصتی برای جواب دادن پیدا کنه.
"ته ته، دستشویی دستبندم رو خورد!"

جونگوک با ناله ی ناراحتی توی اتاق دوید، محکم پسر بزرگتر رو بغل کرد و سرش رو به سینش چسبوند.

تهیونگ لبهاش رو بهم چسبوند تا لبخند نزنه و دستهاش رو دور کمر پسر حلقه کرد، "چیکار کرد؟"

"گوکی همین الان داشت از دستشویی استفاده میکرد،" جونگوک توضیح داد، سرش رو عقب کشید و با لبهای آویزون به پسر بزرگتر نگاه کرد، "بعد دستبندش افتاد و دستشویی خوردش! دیگه رفته!"

"ترسناک بنظر میاد،" تهیونگ گفت و آروم خندید، دستش رو توی موهای پسر فرو کرد و نوازشش کرد، "اون دستبند صدفیِ بود که از بوسان گرفتیم؟"

"اوهوم!" جونگوک گفت و چشمهاش خیس شدن، "گوکی عاشقش بود!"

تهیونگ با خودش هومی گفت و به یونگی نگاه کرد، "یونگی هیونگ؟"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinOnde histórias criam vida. Descubra agora