Chapter 16

2.2K 349 47
                                    

صدای جونگوک تهیونگ رو از توی افکار تاریکش بیرون آورد.

نگاهش رو به سمت پسر کوچیکتر چرخوند که به سختی سعی داشت از روی پاهای یونگی بلند شه، از پاهای نامجون و سوکجین رد بشه تا به اون برسه.

"جونگوک! انقدر تکون نخور!" یونگی با کلافگی غُرید. مرد با نگرانی از آینه ی جلوی ماشین به پشت سرشون خیره شده بود. انگار که نگران بود یکی از عمارت بیرون بیاد و شروع به شلیک کردن بهشون کنه!

جونگوک با ناراحتی ناله ی بلندی کرد، "میخوام پیش ته ته بشینم!"
"
یونگی، هیچکس دنبالمون نمیاد،" سوکجین به مرد اطمینان داد، "نگران نباش، باشه؟"

یونگی آهی کشید و با نگاه خسته ای سرش رو روی به سوکجین تکون داد، "باشه، حق با توئه." و بعد بالاخره توجهش رو به پسری که داشت روی پاهاش وول میخورد داد، "چی شده گوکی؟"

جونگوک چشم غره ای بهش رفت، "ولم کن! میخوام پیش ته ته بشینم!"

ابروهای یونگی به هم گره خوردن، "چی؟ دلت نمیخواد پیش هیونگ بشینی؟"

جونگوک هوفه ای داد و دستهاش رو روی سینش گره زد، "هیونگی تموم دامن هام رو اونجا گذاشت! گوکی دیگه هیچوقت باهاش حرف نمیزنه!"

یونگی با تعجب پلک زد، در حالیکه سوکجین و نامجون زدن زیر خنده. جونگوک از اون موقعیت استفاده کرد و سریع از روی پاهای هیونگش بلند شد. روی پاهای بقیشون خَزید، خودش رو توی بغل تهیونگ انداخت و از پیروزیش لبخند بزرگی زد.

تهیونگ با لبخند بزرگی که نتونسته بود جلوش رو بگیره بینی پسر رو بوسید، "سلام پرنسس گوکی!"

لبخند جونگوک تبدیل به لبهای آویزون شد، "گوکی دیگه پرنسس نیست ته ته،" پسر با ناراحتی گفت، "هیونگی همه ی دامن هام رو اونجا گذاشت!"

چند صندلی اون طرف تر یونگی با حرص جواب داد، "چرا فقط من دارم واسه این موضوع سرزنش میشم؟!"

"چون سرش داد زدی،" سوکجین خندید، "احمق!"

"همینی که جینی هیونگ گفت،" جونگوک گفت و سرش رو محکم تکون داد، "ولی بدون حرف بد!"

"گوکی، ببخشید که داد زدم،" یونگی با خستگی گفت، "ولی باید زود از اونجا میومدیم بیرون، باشه؟ واست دامنهای جدید میخریم."

جونگوک با هوفه ای سرش رو به سمت تهیونگ برگردوند، "ته ته، میشه فردا بریم خرید؟"

"اووه،" تهیونگ عاجزانه به سوکجین و نامجون خیره شد و دو مرد فقط شونه هاشون رو بالا انداختن، "میتونیم — سعی کنیم؟" 

ابروهای جونگوک دوباره درهم رفتن، "هیونگی گفت قراره جیمینی رو ببینیم."

"آره، درباره ی اون،" تهیونگ گفت و لحظه ای به سمت یونگی برگشت. حواس جونگوک رو با فرو کردن انگشت های توی موهاش و نوازش سرش پرت کرد. پسر سریع مثل یک سگ کوچولو سرش رو به دستش تکیه داد.

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinKde žijí příběhy. Začni objevovat