Chapter 39

1.9K 232 28
                                    

جیمین دستش رو زیر ملافه ی بیمارستان مشت کرد و نفس عمیقی کشید.

دنده هاش داشتن میکشتنش.

آب دهنش رو قورت داد و اینکار باعث شد گلوی خشکش درد بگیره. با هر قورتی که میداد، درد عمیقی از بدنش رد میشد. خیلی بد درد داشت!

نگاهی به در بسته ی اتاق بیمارستان انداخت. صدای یونگی از پشت دیوار به گوش میرسید که مضطربانه داشت با دکتر حرف میزد.

سینه ی جیمین با آزاد کردن نفسی که حبس کرده بود لرزید. با شنیدن قدم های دکتر که داشت اونجارو ترک میکرد باید چهره ی آرومِ ساختگی ای رو به خودش میگرفت.

"هی بیبی،" در بار شد و دوست پسرش وارد اتاق شد. نگاه یونگی به سرعت با دیدن پسر کوچیکتر مهربون شد، "صبح بخیر."

دنده های جیمین با باز کردن دهنش درد عمیقی گرفتن، پسر لبخند ضعیفی زد و زمزمه وار گفت، "سلام، مجبور نبودی انقدر زود بیای."

یونگی روی صندلی کنار تخت نشست، انقدر اون رو جلو برد که زانوهاش با ملافه ها برخورد کردن و در جواب پسر لبخند ملایمی زد، "فقط هشت صبحه. علاوه بر اون، میخواستم ببینمت."

جیمین به زحمت لبخند روی صورتش رو نگه داشت.

"دوباره با دکتر حرف زدم،" دوست پسرش ادامه داد، دست جیمین رو زیر ملافه پیدا کرد و انگشت هاشون رو توی هم قفل کرد، "گفت که پیشرفت خیلی خوبی داشتی، ولی قانعش کردم که بهم اجازه بده اون متخصص هارو از ژاپن بیارم. اونها زودتر حالت رو خوب میکنن بیبی. کارشون خوبه. بهترین دکتر هایی هستن که پول میتونه بخره."

نگاه جیمین به سمت سقف چرخید. سرش داشت از درد میترکید.

مکث کوتاهی بینشون پیش اومد تا پسر دوباره صحبت کرد، "فقط یک هفته گذشته، بنظرت نیاز به همچین کاری هست؟"

یونگی دستش رو فشرد، "گرفتن نظر یکی‌ دیگه هیچ اشکالی نداره، مگه نه؟ میخوام بهترین درمان ممکنه رو داشته باشی مینی."

سینه ی جیمین با حس فرو رفتن هزاران سوزن داخلش تیر کشید و پسر با آهی چشمهاش رو بست، "آره، فقط — میدونی که طول میکشه. باید صبور باشیم."

اینبار یونگی ساکت موند.

جیمین چشمهاش رو باز کرد و به مرد خیره شد.
چهره ی دوست پسرش تاریک بود و چشمهاش با دیدن حرفهای اون ابری شده بودن، "زیاد هیجان زده بنظر نمیای."

جیمین لبهاش رو تَر کرد و حرفهاش رو با دقت انتخاب کرد،

"فقط — بنظر زیادی میاد، میدونی؟ مطمئنم اگه فقط چند هفته صبر کنیم من بدون این همه تلاش بی دلیل میتونم بیام خونه —"

"بی دلیل؟" صدای یونگی تلخ شده بود و لمسش روی دستهاش محکمتر، "اینکه هر چی زودتر بیای خونه بی دلیله؟ خوب شدن و سلامتی تو بی دلیله؟"

Lover Not A Fighter (Persian Translate) | Vkook, Yoonmin, NamjinWhere stories live. Discover now